【زود اپ کردم تا صادق باشم
لطفا ووت بدید چون
پارت قبلی داغ کردم
الانم گرمم
لطفا!نزارید جوش بیام】
اونقدر پرو بود که عکسو از دست زین بیرون کشید و با دقت نگاه کرد.
یه خانوم تقریبا تپل و یه مرد لاغر کنار زین
روبروی اون میز بزرگ خاطره و استند تصاویر
ایستاده بودند
رو کارتهای دور گردنشون درشت تایپ شده بود
کاملیا / و بعدی رافائل ،
کامیلا با ارایش غلیظش که اونو با پیراهن دکلته ش سِت کرده بود با ناخون لاک خوردش به قسمتی از عکس ضربه زد بالاخره دندوناش از بین لبهای قرمزش پیداشد:
_پیداکردنش کاری نداره،اون موهاش طلایی بود
،قیافشم عین الان رنگ پریده.ایناها.کامیلا روی سالی دست گذاشته بود ولی زین کنار سالی
پی لیام بود راستش ازچیزهایی که چند دقیقه پیش شنیده بود حدس میزد باید کناره باشن.
توجهش به یه فردی جلب شد که فقط نصفش توی عکس افتاده بود ، و تیشرت ورزشی تنش بود...مطمئن بود خودشه،احتمالا مربوط به تایمی میشه که تیم مدرسه با حضور لیام در جام انتخابی
شکست خورده، زین با خنده پرسید:~این یکی مشکلی بابقیه داشته؟ چرا از عکس فرار کرده؟
کامیلا چندتا عکس دیگه رو از سنجاق ورداشت و دست زین داد،انگار سوژه مورد نظر توی خیلی از عکسها یا نصفش بود یا صورتش مات بود یا... اصلا نبود!
_اون لیام پینِ توی اولی،یه زنبور فراریش داده و عکاسم همزمان عکسُ انداخته. میدونی زنبورا واقعا وحشتناکن.
زین پوقی خندید،این واقعا تهه فان بود براش...
کامیلا تازه موتوره تعریفاش روشن شده بود
و خودشم از یاد اوری خاطراتش همراه زین میخندید_توی اینم یه فضول موقع عکس صداش زد اونم پاشد ببینه کیه و اینجوری مات افتاد...و تو همه عکسام میتونی خودت حدس بزنی چی شدن،اون خیلی گندمیزد.
زین با هیجان عکس بعدی رو با دقت نگاه کرد و
بالاخره رافائل یه جمله گفت
_اینجام بود،فقط سانسورشده،
آخه بعد از مسابقه شنا لباساشو گم کرده بود.غیر ممکن بود...زین اصلا حتی یه سایه رو تو عکس نمیدید! نه حتی مات شدن یا...
~نمیبینمش، میشه بگی کجاست؟رافائل خودشُ به کامیلا چسبوند و با انگشتهای
درازش اشاره داد
_چون لخته،پشته من وآرنولد و امیلیا نشسته.زین جوری دونه دونه عکس هارو میدید که دوستداشت تو تک تکشون راز هارو پیدا کنه...اما به یه عکس رسید که انگار توی اون دیگه بد نیوفتاده بود میخندید
شک نداشت اون خودشه، موهای کاراملیش فرفری بودن،از دیدن اون حجم از کیوتی زمان براش ایستاده بود و قلبش تو سینه ش
مشت میزد که کامیلا زینو از هپروتی بیرون کشید.
YOU ARE READING
BORN FREE
Fanfiction❌Completed❌ بی هویت راوی قتل هایی خاموش ×تو فکر میکنی چاقو دسته شو نمیبره، اما نمیفهمی که چاقو ماهیتش عوض نمیشه چاقو برنده س میتونه ریز ریزت کنه× اخطار⚠️: [این روایت دارای صحنه های قتل و شکنجه میباشد] #blood #hell #killer #free #action #ziam #m...