ماریا هومی گفت و من از سر جام بلند شدم و کتم و پوشیدم
_"آهان راستی روبی امشب اعضای هیئت مدیره شرکت ما با شرکت فولاد دلموند قرار شام دارن...
توهم باید بری"روی صندلی میز کارم نشستم و با سر حرف ماریا رو تایید کردم +"اوکی ساعت چند باید اونجا باشم؟"
_"ساعت 8 رستوران گلدن"
+"اوکی"
و مشغول برسی پرونده های روی میزم شدم و ماریا بلند شد و رفت و بهم گفت که قرار امشب رو یادم نره
همینطور مشغول پیگیری پروژه وگاس بودم و تای این 2 ساعتی که میگذشتم چند بار حس کردم کسی پشت در هست و قصد داره بیاد داخل ولی منصرف میشد و میرفت...
آخه از سایه کفشش زیر در معلوم بود...لبخندی زدم و باز مشغول شدم
بالاخره تونستم مبلغ بالا کشیده شده از شرکت رو پیدا کنم کسی متوجه نشده بود و توی مدت 2 هفته 5 میلیون دلار از حساب شرکت کسر شده...یا خدا عجب حرفه ای هم بوده که تونسته از زیر دست حسابدارا در بره و خودم با زحمت تونستم ردشو بگیرم...
نزدیک به 4 ساعتی میشد که یه تیکه داشتم کار میکردم و الان ساعت 6:30 بود برا همین بلند شدم و میز رو مرتب کردم و پرونده ها رو توی کشو گذاشتم موبایلمو برداشتم و توی کیفم گذاشتم و پالتوم رو پوشیدم
از دفتر کارم زدم بیرون حس خوبی داشتم از اولین روزی که شروع کرده بودم...خسته بودم ولی هنوز هم کلی انرژی داشتم و سر حال بودم ...
با دیدن دفتر که روی درش اسم و فامیل رابرت بود برای ثانیه ای سرجام ایست شدم ولی دوباره به راهم ادامه دادم
با رسیدن به میز منشیم دارا بهم نگاهی مهربون انداخت
_"خانم استنفورد میتونم کمکتون کنم؟"
برای ثانیه ای توی فکر فرو رفتم
+"آم آقای روزولت رفتنشون؟"
_"بله خانم یه نیم ساعتی میشه چندین بار میخواستن بیان دفترتون ولی منصرف شدن"
الان دیگه مطمئن شدم که اون سایه پشت در خودش بوده
لبخند کجی زدم و یه خداحافظی با دارا کردم و سوار آسانسور شدم و دکمه G رو فشار دادم و بعد از مدت کوتاهی به طبقه هم کف رسیدم کم کم هوا داشت رو به تاریکی میرفت و زمان میگذشت
یه دقیقه ای منتظر بودم تا رانندم لوکاس ماشین رو آورد و درو برام باز کرد و سوار شدم
خودش هم سوار شد و ماشین رو به حرکت در آورد
_"خانم کجا تشریف میبرید؟"
+"برو خونه باید حاظر بشم بعدش میریم رستوران گلدن"
_"چشم خانم"
آرنجمو به شیشه تکیه دادم و سرم رو با دستم گرفتم و به بیرون نگاه میکردم و خیابونا که دونه دونه از جلوی چشمام میگذشتن...
YOU ARE READING
DARK RAIN
Romanceچرا با من این کارو کردی؟...چرااا؟ د لعنتی بگو واسه چی منو عاشق خودت کردی و بد این بلا رو سرم آوردی؟ خفه شووووو استفن...منم عاشقت شدم ولی اون خانواده لعنتیت همه کسمو ازم گرفتن... میدونی من کیم؟....میدونی کسی که بهش دلبستی کیه؟...من همونیم که اون شب ف...