"PART.17"

21 4 10
                                    

یه نیم تنه قرمز دو بنده پوشیدم با یع دامن کوتاه مشکی ، با کفشای پاشنه بلند مشکی و جلوی میز آرایش یه ریمل زدم و رژ لب قرمزی زدم و موهام رو محکم بالای سرم بستم.هیچ وقت تو هیچ شرایطی دوست ندارم ظاهرم حداقل بد جلوه کنه ، تنها زمانی که برام مهم نبود زمانی بود که بابا و مامان مرده بودن و اصلا هیچ حسی به زندگی نداشتم.
وقت فکر به گذشته نیست الان. از اتاق بیرون رفتم و به سالن رسیدم. خداروشکر که با دوشی که گرفتم سرمایی که از بارون زدگیم توی تنم بود رفع شده بود و الان سر حال بودم.

رابرت روی مبل نشسته بودو پاشو روی پاش انداخته بود و با اون تیپ اسپرتی که زده بود خیلی شیک شده بود. سرش گرم گوشی بود و متوجه ورود من نشد که با لحنی مسخره لب زدم +"به به آقای رابرت... خیلی خوش اومدین... راه اینجا خوب یادتون مونده ، خوبه...بهتر از اخلاقا و ذات آدما یادت میمونه ...جالبه نه؟"

میخواستم حالشو بگیرم. اصلا از اون روز میدیدمش دلم میخواست کفرشو دربیارم 😑😂

سرشو بالا گرفت و با چهره ای درهم از تیکه ای که بهش انداختم حرف زد _"تیکه میندازی لیدی؟"

رفتم روی مبل تک نفره روبه روش نشستم

+"نه عزیزم تیکه چرا؟؟؟ مگه حقیقت روشن تر از این هست؟؟؟ هوممم :) ؟؟؟"

لبخند تلخی زدم که همون موقع یکی دیگه از خدمتکارا ماگ هات چاکلتمو با کیک مورد علاقم جلوم گذاشت

+"مرسی"

_"چیز دیگه از احتیاج ندارین خانوم؟"

+"نه ممنون میتونی بری"

توی همین موقع حواسمم به رابرت بود که به طرز مشکوکی به گوشیش‌ نگاه میکرد و تا صدای پیامش میومد سریع جواب میداد.

ماگمو از روی میز عسلی جلوم برداشتم و از گرمای مایع خوشمزه ای که توش بود لبخند کوچیکی زدم و قلپی ازش نوشیدم که طعم خوش و آرامش بخش شکلات توی دهنم پخش شد و من از لذتش چشمام رو روی هم فشردم.

سکوت برقرار بود و من با خوردن دو سه تا قُلپ دیگه لب زدم _"مثل اینکه دوست دخترت خیلی نگرانته نظرت چیه برای رفع نگرانیش باهاش یه کال بگیری طفلکی دلش آروم بشه؟"

سرش رو از توی گوشی بیرون آورد و با حالت بدی بهم نگاه کرد _"چرا چرت و پرت میگی کدوم دوست دختر؟"

یه دستی باحالی زدم و از حالت عصبی بودنش هم شک کردم هم کیف کردم :)

یعنی دوست دختر داره؟؟؟

واه اصلا به من چه؟ دیوونه شدی روبی به تو چه این چیزا...

ضمیر ناخودآگاهم دهن زرای بیخود مغزم رو گرفت ولی جلوی زبون تیکه اندازمو خودمم نمیتونستم بگيرم:)

تیکه ای از کیک خوردم و پشتش چند قلپ هات چاکلت کردم

+"هومم...چرا عصبانی میشی حالا رابی؟؟ میخوای به عنوان همراه برای سفر وگاس با خودت بیارش"

DARK RAINWhere stories live. Discover now