"PART.15"

16 4 16
                                    

تقربیا حدود ربع ساعت دیگه به ساختمون A میرسم.ساختمون A مکانی بود که تعدادی از داشنمندای شیمی من اونجا کار میکردن و کارشونم در واقع ساعت مواد مخدر بود که در واحد A یه سری موادی تولید میشه یک نوع مسکن هست ولی مسکنی که اعتیاد قوی ایجاد میکنه و برای کسی مثل من که به خوابیدن نیاز داره کمک میکنه البته قرصی که من میخورم مقدار مخدرش کمتره ولی خب...اگر نبودن نمیتونستم بعد از مرگ مامان بابا بخوابم.

زندگی برای هر کس یه جوری سخته ولی میخوام بدونم چی میشد اگر مردم بدون سختی زندگی میکردن. چرا انقدر این زندگی بی رحمه؟؟؟

قلبم فشرده شد و باز هم هوای احوالم کلافه شد.

بالاخره رسیدم ریموت در رو زدم و ماشین رو وارد پارکینگ کردم و پیاده شدم. سوار آسانسور شدم و کلید طبقه ۳ رو فشار دادم. طبقه سوم محل ساخت بود.

وارد سالن پر نوری شدم که صداهای زیادی میومد و همه مشغول کارشون بودند. سایمون یکی از افراد مورد اعتمادم جلو اومد.

سایمون_"خوش اومدین خانوم"

+"خیلی ممنون سایمون"

سری تکون داد و من به جلو حرکت کردم...بعد از ۴۰ دقیه همه قسمت ها رو چک کردم و گفتم که باید تولید رو افزایش بدیم تا بتونیم تقاضا ها رو سریع تر جواب بدیم. 

چشمام توی سالن دنبال نانسی میگشت ولی هر چی نگاه میکردم از جواب بیشتر دور میشدم.نانسی پزشک بود و اینجا روی دارو ها کار میکرد که با لوکاس آشنا شد. و حالا چی ؟لوکاس نبود ... با یاد آوری این جمله صورتمو در هم کشیدم و چشمام رو روی هم فشار دادم. چقدر این زندگی میتونه زجر اور باشه.

تیفانی همکار نانسی که شیمیدان ارشد بود کنارم ایستاد و سلام و خوش و بش کوتاهی کردیم و تیفانی درباره دارو های جدید بهم گفت. همین که صحبت تموم شد تیفانی با گفتن جمله بعدا میبینمت خواست ازم دور بشه که صداش زدم.

+"تیفانی..."

_"بله؟چیزی شده ؟؟"

+"تو خبری از نانسی داری؟؟؟ندیدمش گفتم حتما هنوز نیومده."

چهره متفکر و شک برانگیزی به خودش گرفت و گفت _"چرا اومده از کار نزده ولی خب...حالش انچنان خوب..."

قبل از اینکه جملشو تموم کنه یکی از نگهبانا با عجله وارد شد و به سمتم اومد. دستم ناخودآگاه روی کلتی که به کمرم قبل از اومدن بسته بودم  رفت.

_"رییس رییس..‌.کمک کنین"

از شدت دویدن نفسش بند اومده بود و جملشو خیلی منقطع میگفت.

+"چیشده؟؟؟"

_"خانم دکتر ...دکتر نانسی روی لبه پشت بوم ایستادن و دارن اشک میریزن.فکر کنم میخوان خودشونو پرت کنن پایین!!!!"

DARK RAINWhere stories live. Discover now