دیدم چندین ماشین سیاه با سرعت جلوی رستوران ترمز زدن
میدونستم این یه حملس برای همین با صدای بلندی داد زدم
+"همه بخوابید روی زمینننننننن"
دقیقه ای نگذشت که صدای برخورد گلوله های که شیشه های رستوران رو به طرف ما به رگبار بسته بودن به گوش رسید و من با هجوم روی زمین افتادم
شیشه ها مثل سیل پایین میرختن و صدای وحشتناکی ایجاد کرده بودند
همه روی زمین خوابیده بودند و دستاشون رو روی گوشاشون گذاشته بودن تا این صدا گوشاشون رو آزار نده
تمومش نمیکردن و یه سره داشتند ادامه میدادند ...جلوی در نگهبانای شخصی هر کدوممون درگیر شده بودن و معلوم نبود چی داره میشه اون بیرون بین اونا
خواستم کمی حرکت کنم که دستی دستم رو کشید که بلند نشم
_"روبی دیوونه شدی داری چه غلطی میکنی؟"
رابرت بود
+"خفه شو بزار کارمو بکنم"
دستم رو از دستش جدا کردم و هفت تیرمو از توی کیف بیرون آوردم کمی حرکت کردم و میز از میزها رو روی زمین انداختم که نقش سپر رو ایفا کنه و بعدش کمی جا به جا شدم و نشونه گیری
هی از پشت میز کمی بلند میشدم و یه تیر میزدم فرق سرشون و هدشاتشون میکردم و دوباره مینشستم
رابرت به طرف من اومد و کلتشو از پشت کمرش بیرون آورد...یادمه قبلا خیلی از اسلحه خوشش نمیومد..
اونم با من هدف گیری نیکرد و تونستیم چندتشون رو بزنیم و بقیشون سوار ماشین شدن و از صحنه دور شدن کمی نفس نفس زدیم و من از طرفی به بیرون نگاه کردم و دیدم که رفتن و برگشتم به سمت رابرت
+"امنه... رفتن"
_"این عوضیا از کجا پیداشون شد؟"
شونه ای بالا انداختم همه داشتند از روی زمین بلند میشدند و خواستم خودم هم بلند بشم که صداش متوقفم کرد
_"روبی پات!!!"
به پای سفیدم که حالا رد خون سرخش کرده بود نگاه کردم ...چیز مهمی نبود...وقتی که روی زمین حرکت کردم خورده شیشه ها پام رو خراشیده بود و کمی خون جاری شده بود
+"چیزی نیست اوکیم"
_"خفه شو صبر کن تا بیام"
چشمام رو توی کاسه چرخوندم و به حرفش گوش دادم
بلند شد و دستمالی رو آورد و باهاش شروع کرد به پاک کردن خون روی پام...
_"تقربیا بند اومده"
+"من که بهت گفتم چیزی نیست تو بزرگش کردی"
روم چشم غره ای رفت و منم ساکت شدم

VOCÊ ESTÁ LENDO
DARK RAIN
Romanceچرا با من این کارو کردی؟...چرااا؟ د لعنتی بگو واسه چی منو عاشق خودت کردی و بد این بلا رو سرم آوردی؟ خفه شووووو استفن...منم عاشقت شدم ولی اون خانواده لعنتیت همه کسمو ازم گرفتن... میدونی من کیم؟....میدونی کسی که بهش دلبستی کیه؟...من همونیم که اون شب ف...