هوفی کشیدم و پرونده های رو میزمو جمع کردم و گذاشتمشون توی کشوی میزم و قفلش کردم.
کتم و پوشیومو از شرکت زدم بیرون.
پشت فرمون که بودم تا برسم خونه ذهنم توانایی تحلیل هیچ چیزو نداشت.از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم به سابرینا گفتم برام یه ردبول بیاره بخورم که کمی حالم سرجاش بیاد و یک راست رفتم توی اتاقم این قرار خیلی مهم بود خیلی که میگم یعنی خیلییی...طرف مقابل خیلی حساسه روی این محموله از هر چه بگذریم از این محموله نمیشه گذشت کم چیزی نیست که ال...
فکرم با زنگ خوردن گوشیم نصفه موند. تماس رو وصل کردم
+"خوبی لاو؟"
همونجوری که داشتم ساعتمو باز میکردم و گوشیمو با شونم گرفته بودم
_"مرسی. روبی حواست باشه ها اینجایی که قراره بری فقط جبهه های موافق ما نیستنا خیلیاشونم مخالفن بدجور اگر دیدی اتفاقی افتاد فقط سریع کد بده تمام آدمارو به صف میکنم. اونجا چون محل آتش بسه کسی جرئت نداره به رقیبش حمله کنه اگر کرد کارش با رادولف هست ولی بازم گفتم محض احتیاط"
+"اوکیه لاو نگران نباش بعد هم میدونی کسی جرئت نداره به من کاری داشته باشه وگرنه جای بعدی که میبینه جهنمه. اینو که خوب میدونی."
گوشی رو گذاشتم روی اسپیکر و گذاشتمش روی میز آرایشم و خودم مشغول صاف کردن موهام شدم وقت زیاد بود ، ساعت 12 باید اونجا باشم ولی یه کم منتظر بمونه بد نیست...هه الان که ساعت 10 شبه. سابرینا آروم در زد و اومد داخل و قوطی ردبول رو ازش گرفتم و بازش کردم و قلپی ازش نوشیدم و دوباره صحبت کردم
+"لاو چرا اینبار رادولف راضی نشد تو بری؟"
_"ام گفت که افتخار دیدن تو رو میخواد به دست بیاره. میدونی که خیلی دریارت کنجکاوه و تعریفای زیادی ازت شنیده و بگی نگی ازت خوشش اومده مثل اینکه . چون این کسی نیست که همینجوری بخواد کسی رو ببینه."
چهره درهم مسخره آمیزی به خودم گرفتم +"میخواستی بگی روبی هم از عیاشیات و دغل بازیات خوب خبر داره...زیادی به خودت زحمت نده ...هه"
_"روبییی"
+"هووومممم...چیه لاو؟ میدونی از این آشغال همون اولشم خوشم نمیومد به خاطر همین برای توافق سر همه محموله هاش تو رو میفرستادم. به عیسی مسیح اگر فکر دیگه ای غیر از کار و محموله به سرش بزنه فکش و میارم پایین"
_"باشه تو مسلط باش به خودت"
+"هوففف"
دست از صاف کردن موم برداشتم
+"لاو کاری نداری دیگه من برم حاضرشم"
_"اوکی...بازم مراقب باش. بای"
تماس رو قطع کردم. یه سره ردبولم رو سر کشیدم و رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون که میکاپ آرتیست شخصیمم توی اتاق منتظرم بود اسمش ربکا بود یه زن 35 ساله خوشکل و خوشتیپ با چشمایی سبز و موهایی خرمایی رنگ سلامی کرد و اشاره کرد روی صندلی جلدی میز آرایشم بشینم و من با حوله ی تن پوش و موهای خیس نشستم و اون مشغول سشوار کشیدن موهام بود.
YOU ARE READING
DARK RAIN
Romanceچرا با من این کارو کردی؟...چرااا؟ د لعنتی بگو واسه چی منو عاشق خودت کردی و بد این بلا رو سرم آوردی؟ خفه شووووو استفن...منم عاشقت شدم ولی اون خانواده لعنتیت همه کسمو ازم گرفتن... میدونی من کیم؟....میدونی کسی که بهش دلبستی کیه؟...من همونیم که اون شب ف...