"PART.18"

29 2 5
                                    

از دیوار شیشه ای به آسمون ابری که دوباره باریدن گرفته بود خیره شده بودم. دلم بابامو میخواست تا بغلم کنه موهامو ناز کنه بگه دخترم، خوشکلم غصه نخور من اینجام نترس‌. ولی نیست... چرا؟؟؟ چرا زندگی منو توی این سن کم یتیم کرد‌. چشمام با اشک پر شد به ثانیه نکشید که صورتمو رودخونه کرد که با صدای لِاو اشک های روی صورتمو پاک کردم و کمی با دستام صورتمو باد زدم و از روی مبل بلند شدم. لبخند زورکی روی لبام نشوندم تا حال بدمو از این بدتر نشون نده.

بازیگر خوبی شده بودم. باید یه اسکار بهم بدن.

+"خوش اومدی"

_"مرسی، تو خوبی؟"

+"نه ولی اوکی میشم...بشین"

روی مبل تک نفره کنار دیوار شیشه ای نشست و منم روی مبل تک‌نفره روبه روش.

+"چیزی میخوری؟"

_"نه ممنون راستش‌ خبر خوبی ندارم"

نیشخند تلخی زدم و لب زدم +"چه جالب منم"

چهرش متعجب شد _"چیشده مگه؟؟؟"

+"میگم بهت حالا...اول بگو ببینم خبر بدت چیه؟"

_" یکی از بچه ها حمل محموله نمیتونه فردا باشه؟"

متعجب شدم و همینطور نگران +"چی؟ کدومشون"

_"نایل سرپرست حمل محموله بعدی."

+"وای نه چرا اينطور شد؟؟؟ حالا کی رو بزاریم بجاش؟؟؟"

_"روبی هیچ کدوم از بچه ها آف نیستن که بتونیم با نایل جایگزینشون کنیم.این محموله هم نیاز به وسواس بالا داره اونم توی این وضعیت که دو تا از سناتورا عوض شدن و رییس اف بی آی هم برکنار شده و معلوم نیست کی رو میخوان بزارن بجاش. باید خیلی حواسمون باشه اینبار."

هوفف حالا چیکار کنم نایل خیلی تمیز کار میکرد حالا من کیو جاش بزارم.

+"لعنت به شانس"

_"حالا چیکار کنیم روبی؟"

+" نمیدونم بزار یه کم فکر کنم"

چشمامو بستم و سرمو به مبل تیکه دادم و فکر کردم فکر فکر فکر تا جایی که به نتیجه رسیدم. نمیدونم چقدر طول کشیده بود. چشمامو باز کردم و لِاو هم با باز کردن چشمام نگاهشو از گوشیش گرفت و به من نگاه کرد.

_" هیچ کس نبود همه سر پستاشون هستن چون الان شرایط خطریه همه پستا ضریب امنیتیشونو بیشتر کردیم."

با حالت بی حسی بهش نگاه کردم

+"عیب نداره"

_"یعنی چی عیب نداره؟"

+" خودم برای فردا گروه رو سرپرستی میکنم"

چشماش از تعجب گرد شد و با صدای بلندی تقریبا داد کشید

DARK RAINحيث تعيش القصص. اكتشف الآن