عصبی از حرفم نگاه میکرد و من دوباره چشمام رو بستم ...
_"روبی انقدر لج نکن من جایی نمیرم بیا ببرمت خونت"
چهره بی روح با چشمای بسته شده لوکاس هی جلوی چشمام رنگ میگرفت و فشارم میوفتاد...
مرگ عزیزان و اطرافیانم تنها نقطه ضعف من بود ...فقط این میتونست منو تا سر حد مرگ به جنون برسونه...
تکیه از دیوار گرفتم و سعی کردم تعادلمو روی پانه های باریک و بلند کفشم نگه دارم و نیوفتم
دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و بدون توجه به رابرت به جلو تلو تلو میخوردم
یه لحظه چشمام دنیا در نظرم خاموش شد و داشتم به سمت زمین کشیده میشدم اونم بی هیچ تلاش و خواسته ای که ناگهان گرمی دستایی رو دور کمرم حس کردم و مانع رها شدنم شد
هنوز گیج بودم و اون منو به خودش تکیه داده بد و به طرفی میبرد و منو جایی نشوند روی صندلی نشوندم و نمیدونم چطوری و کی رفت و برام آب گرفت و مجبورم کرد بطری و سر بکشم تا حالا سر جاش بیاد...
با خنکی آب توی بطری محوطه سینم از آتیشی که بعد از مرگ مامان و بابام خاموش نشده بود رو کمی التیام داد
چشمام کمی با بود ولی نمیتونستم درست بفهمم...دستی به شچمام کشیدم و بهشون فشاری آوردم و رابرت پشت دستش رو نوازش گرانه روی صوتم کشید ولی از لرزش دستش واضح بود بود که از این کارش استرس داره
_"روبی خوبی؟"
سرمو کمی مخالف دستش تون دادم و دستش رو از صورتم فاصله داد
+"اهوم الان بهترم مرسی از کمکت... یه لحظه تو حال خودم نبودم"
الان تنها چیزی که احتیاج داشتم استراحت و مشت مشت قرص آرامبخش بود تا بتونم به خودم بیام
به چشمای دریاییش که به منی که در اعماق تاریکی ها گم شده بودم خیره شده بود و حالت چشماش دقیقا مثل دریای نا آروم و متلاطم بود
این بار مخالف خواسته چند دقیقه پیشم لب از لب باز کردم و ازش درخواستی کردم
+"میشه منو ببری خونه؟"
سری تکون داد و من با احتیاط از جام بلند شدم و اون اومد دستم رو بگیره ولی با گفتن خوبه ای فقط شونه به شونه هم حرکت کردیم و از در رستوران خارج شدیم
توی محوطه خون جاری و پوکه گلوله ها مثل شن زمین رو در برگرفته بودند
چندین ماشین باسرعت پارک شد و من فقط با نگاهی ضعیف نگاه کردم و سریع متوجه شدم افراد خودم هستن...
صدای لاوناردو به گوش میرسید که داره نزدیک ما میشه
بی حال راه میرفتم و الان ایستاده بودیم تا لاوناردو بهمون برسه

KAMU SEDANG MEMBACA
DARK RAIN
Romansaچرا با من این کارو کردی؟...چرااا؟ د لعنتی بگو واسه چی منو عاشق خودت کردی و بد این بلا رو سرم آوردی؟ خفه شووووو استفن...منم عاشقت شدم ولی اون خانواده لعنتیت همه کسمو ازم گرفتن... میدونی من کیم؟....میدونی کسی که بهش دلبستی کیه؟...من همونیم که اون شب ف...