همینجوری که قدم میزدم و تیپ آدمای متفکر رو داشتم لب زدم
+"خب بگین کی دستور داد رستوران رو به رگبار ببندین؟"
به چهره همشون که به هم یه نگاه گذرا کردن انداختم...هیچ کدوم لب از لب باز نمیکردن تا چیزی بگن انگار لال بودن
+"من حرف اصلی رو میزنم و بعدش اون موقع ببینم چه زجری از این شکنجه ها میکشین...هه...فکر کردین با کی طرفین؟ هان؟...من خیلی حوصله گپ زدن با شما آشغالا رو ندارم و اگر نگین هم خودتونو میکشم هم چیزایی رو که قایم کردین تو زندگیتون نابود میکنم...چطوره؟"
+"من بگم میکشم تردید نمیکنم و فقط یه گوله خوشکل توی اون سر لاشیتون خالی میکنم"
آخر جملمو با داد گفتم که همه به خودشون لرزیدن ...یکیشون خیلی نگاه مشکوکی داشت
رفتم سمت اولی و دور صندلی دایره وار قدم میزدم
+"سابقه دزدی،پخش مواد مخدر،تجاوز ،حمل اسلحه غیرقانونی و صدتا خلاف دیگه ...هه ولی فقط تو دنیا یه برادر داری که اونم دانشجو حسابداری هست و هر چی درمیاری خرجش میکنی...هوم درسته؟"
سرم و سمتش خم کردم
+"نه؟"
ترسیده بود چون عجز و ناتوانی توی چشمای قهوه ایش طوفان بپا کرده بود.خوب میدونست با گفتن این اطلاعات منظورم چیه...ترفند خوبی بود. چون وقتی کسی از مردن خودش ترسی نداره باید چیزای مهم زندگیشو هدف بگیری تا به راه بیاد. چه نقطه ضعفی بهتر از این...نیش خند شیطانی زدم
و سرم رو دور کردم و راست ایستادم
+"به نظرم فکر بدی نیست که داداش عزیزت رو یه مدت مهمون کنیم و خوب به خدمتش برسیم.موافقی نه؟"
یهو صدایی یکی دیگشون به گوش رسید
_"آندره دهنتو ببند ، هیچی به این هرزه نگو...این هیچ غلطی نمیتونه بکنه"
با خشم نگاهی به صندلی سومی کردم و با چشمای آتیشی سمتش رفتم
با پای راستم یه لگد محکم خوابوندم توی شکمش که با صندلی پخش زمین شدن. کنار بدن پخش زمینش ایستادم و با لگد بهش ضربه میزدم
+"چه گهی خوردی؟هوم؟"
از درد به خودش می پیچید و صورتشو از شدت دردی که داشت توی هم جمع کرده بود
+"زر بزن د آشغال. من نمیتونم کاری بکنم؟هوم؟...اون دختر قشنگت که مخفیش کردی و از گندکاریات خبر نداره رو چیکارش کنم؟هوم؟ میدونه مامان خوشکلشو باباش کشته؟"
چشماش گرد شده بود و با تعجب و ترس بهم نگاه کرد.
_"تو تو اینا رو از کجا میدونی؟"
+"من روبی استنفوردم هیچی از من پنهون نمیمونه ، تو هم اگر دختر قشنگت واست مهمه اون دهنتو باز میکنی و زر میزنی میگی کی بهتون دستور داده وگرنه یه کاری میکنم همتون از عذاب آرزوی مرگ کنین...فهمیدین؟"
YOU ARE READING
DARK RAIN
Romanceچرا با من این کارو کردی؟...چرااا؟ د لعنتی بگو واسه چی منو عاشق خودت کردی و بد این بلا رو سرم آوردی؟ خفه شووووو استفن...منم عاشقت شدم ولی اون خانواده لعنتیت همه کسمو ازم گرفتن... میدونی من کیم؟....میدونی کسی که بهش دلبستی کیه؟...من همونیم که اون شب ف...