part 1 ; Virtu

4.2K 505 110
                                    

[ پانزده جولایِ ۲۰۲۱ - کره جنوبی، سئول ]

صدای موسیقی در شعاع یک کیلومتری باغ بزرگ شنیده میشد، نور طوری فضا رو پر کرده بود که انگار تازه خورشید طلوع کرده ولی با چک کردن ساعت میشد فهمید که عقربه ها در حال نشون دادن ساعتِ ده و نیم شبن! این کاری بود که انسان ها میکردن؛ قوانین طبیعت رو طوری بهم میریختن که انگار از اول وجود نداشتن!

مرد چشم هاش رو ریز کرد و سوییچ رو به فردی که کنار ماشین منتظر بود داد تا جا به جاش کنه و از سر راه برش داره. دستش رو توی جیبش برد و سرش رو کمی چرخوند. نگاهش به در های نقره‌ای رنگ گره خورد، جالب بود، این همه ظرافت و زیبایی برای عمارت یک خلافکار خیلی جالب بود! کمی قبل تر شنیده بود که اخیرا عمارت رو بازسازی کردن پس حتما سلیقه‌ی رئیس جدیده.

قدم های نرمش رو به سمت پله ها برداشت و دربان ها در رو با تعظیمی براش باز کردن. اولین بار بود که تصمیم میگرفت خودش رو قاطی این بازی ها بکنه و کمی استرس داشت با این حال میخواست چهره‌ش رو کاملا بیخیال و نترس نشون بده. یکی از قانون های دیگه که بر ضد قواعد واقعی بدن انسان ها وضع شده؛ بیخیالیه! میشه از درون مُرد ولی با پوزخند نقاب بیخیالی رو به صورت زد و بازی کرد.

موسیقی حالا واضح تر شنیده میشد، میدونست که اسم این قطعه ربطی به قو ها داره ولی هیچوقت خودش رو درگیر موسیقی نکرده بود. وقت نداشت! شاید هم داشت اشتباه میکرد.

از روی سینی‌ای که به دست پیشخدمتی بود، گیلاس شرابی رو برداشت و بدون هیچ مکثی کمی ازش رو مزه مزه کرد. به سمت میزی که قبلا شماره‌ش رو از روی تخته‌ی کوچیک نصب شده‌ در اول سالن دیده بود، قدم برداشت. زمین رقص وسط سالن خالی بود، ولی نه کاملا!

مردی بدون اینکه به نگاه های روی خودش اهمیت بده در حال رقصیدن بود... رقص؟ رقص کلمه‌ی بی ارزشیه برای کاری که اون داشت انجام میداد!

از رقص هم سردرنمیاورد، سال ها بود که قید هنر رو زده بود ولی میتونست بفهمه که حرکات نرم مرد فقط میتونه مربوط به رقص باله باشه.

معلوم بود که حرفه‌ایه. کسی که میتونست روی اون زمین سُر بدون کفش مخصوص و با پای برهنه برقصه حتما حرفه‌ایه یا شاید اون فقط دلش میخواست فکر کنه که داره یک شاهکار رو تماشا میکنه! نگاه خیره‌ش به حرکات نرم مرد گره خورده بود، به حدی قدر غرق حرکاتش بود که بیخیال گوش دادن به موسیقی و جام شرابش شده بود!

بعد از چند دقیقه که موسیقی به پایان رسید تونست موج عجیبی رو روی پوستش حس کنه، این کاری بود که هنر براش انجام میداد، روحش رو بدون اینکه بفهمه قلقلک میده. حالا به خودش اومده بود چون هیچ موسیقی‌ای پخش نمیشد. کسی حتی جرات دست زدن هم نداشت که باعث جلب توجهش شده بود. اون مرد معرکه بود!

Bella Ciao || KookVWhere stories live. Discover now