part 4 ; Wolfie

2K 413 96
                                        

[ بیست و شش مارس ۲۰۲۱ - کره، سئول ]

- جناب غذاتون رو آوردم.

صدای خدمتکار رو شنید و سرش رو بالا برد. با چشم های کاملا خنثی بهش خیره شد و زن غذا رو بر روی میز کنار تخت قرار داد و جونگکوک سرش رو تکون داد تا از اتاق بیرون بره.

به ساعت خیره شد. شمار روز ها از دستش در رفته بود و فقط توی اتاقش میموند و حتی یک بار هم بیرون نرفته بود. گاهی اوقات از پنجره به محوطه‌ی بزرگ خیره میشد تا نقشه‌ی فرارش رو بکشه و وقتی با بادیگارد ها چشم تو چشم میشد، فقط بهشون انگشت وسطش رو نشون میداد و به داخل برمیگشت.

توی اتاق میتونست بازی های ویدیویی انجام بده و سیستم جدید و گرونی وجود داشت. درست دو روز بعد از اینکه به اونجا رفته بود چند نفر وارد اتاق شدن و براش میله‌ی مخصوص تمرین باله رو بر روی دیوار خالی اتاق نصب کردن و تهیونگ برای اون کلی باکس متنوع و پر از لباس های باله و کفش های گرون قیمت خریده بود که جونگکوک فقط از پنجره به بیرون پرتشون کرد. نمیخواست گول اون توله ببر وحشی رو بخوره.

هر از گاهی هم با گربه‌ش بازی میکرد و بهش غذا میداد و ناز و نوازشش میکرد ولی باز هم عصبی و خسته بود.

با حرص به غذا خیره شد و به خاطر گشنگیش مجبور شد برش داره و بخوره. باید بدنش رو قوی نگه میداشت و از تمرین های باشگاه و باله‌ش خیلی عقب افتاده بود و اونطوری کاملا بدنش از فرم خارج میشد.

آهی کشید و غذا رو کنار گذاشت. حتما توی اون خونه‌ی کوفتی میتونست باشگاه پیدا کنه. اصلا علاقه‌مند نبود که ببینه تهیونگ دقیقا چه شغلی داره و دیگه چه کسایی توی خونه زندگی میکنن پس فقط میخواست یواشکی بیرون بره.

یادش اومد که میتونه از عمارت هم خارج بشه و نفس عمیقی کشید. شاید بهتر بود واقعا از عمارت خارج میشد حتی اگه فقط چند ساعت طول میکشید.

به سمت کمدش رفت و لباس هایی که از ایتالیا آورده بود رو نگاه کرد. درست کنارشون کلی لباس جدید به همراه کت های چرم سکسی‌ای که همیشه میخواست بخره، وجود داشت ولی غرورش اجازه نداد به سمتش بره. صورتش رو جمع کرد و لعنتی به تهیونگ فرستاد. باید زودتر نقشه‌ای میکشید تا از دستش خلاص بشه و برگرده ولی توی اون چند روز حتی یک بار ندیده بودش و این عجیب بود.

ناراحت نبود ولی براش عجیب بود که اگه واقعا انقدر عاشقشه چرا نمیاد حتی ببیندش؟

بعد از اینکه آماده شد در رو باز کرد و به راهرو خیره شد. خدمتکاری در حال رد شدن بود و جونگکوک به سمتش قدم برداشت.

- در خروجی کجاست؟

کمی عصبی پرسید و زن بهش آدرس داد و سریع تعظیم کوچیکی کرد و ازش دور شد. آهی کشید و به سمت پله ها قدم برداشت. امیدوار بود شخص خاصی رو نبینه ولی درست وقتی به پایین پله ها رسید تونست سالن پذیرایی بزرگی رو ببینه که چند نفر با حالت صورت های جدی‌ای پشت میز نهارخوری نشسته بودند و مشغول نوشیدن شراب و خوردن نهاری بودن که جونگکوک هم قرار بود بخوره ولی بیخیالش شده بود.

Bella Ciao || KookVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora