Music theme ; Now that we don't talk - Taylor Swift
Somebody - Jungkook[ دو جوئن ۲۰۲۱ - اسپانیا، مادرید ]
به یاد میآورد که سالها پیش مادربزرگش بهش گفته بود که هر وقت خشم و عصبانیت وجودش رو در برگرفته بود، فقط از مهلکه فرار کنه. خیلی وقت بود که به این نصیحتش گوش نمیداد. معمولا از خشمش استفاده میکرد و میجنگید ولی حالا؟ خشم با غم ترکیب شده بود و احساس نخواستهشدنی که تمام کودکیش باهاش همراه بود، دوباره بهش دست داده بود.
موتورش رو مقابل خونهی پدرو خاموش کرد و کلاهش رو به دست گرفت. پاهاش رو بر روی زمین میکشید و حس مزخرفی داشت. خیلی طول نکشید که جلوی در ورودی خونهی نسبتا بزرگ مرد ایستاده بود و پدرو بعد از شنیدن صدای زنگ در کسری از ثانیه در رو باز کرد. از صورتش میشد نگرانی رو تشخیص داد.
اگه جونگکوک حالش بهتر بود، قطعا ابرویی بالا میانداخت و مرد رو برای بیش از ریکشن دادنش اذیت میکرد ولی الان حقیقتا توان اهمیت دادن نداشت.
- چه بلایی سرت اومده؟
با تعجب فریاد کشید و جونگکوک فقط کلاهش رو به سینهی پدرو چسبوند تا نگهش داره و بعد از چند قدم بر روی زمین نشست. میدونست که ممکنه بدنش خونی باشه و اصلا نمیخواست خونه و مبلمان اون رو به گند بکشه.
- قرار نیست حرفی بزنی؟
پدرو خیلی سریع کلاه رو کنار گذاشت و لوازم کمکهای اولیه رو از کمدی بیرون کشید و مقابل جونگکوک بر روی زمین نشست.
- کی زخمیت کرده؟
- نمیدونم حتی چه اسمی روش بذارم.
زمزمهی جونگکوک تقریبا ناشنیدنی بود ولی پدرو حالا تمام وجودش گوش شده بود.
- توضیح بده.
پدرو اون رو وادار به درآوردن ژاکت موتور سواریش کرد و با تعجب به زخم و کبودیهای بدن مرد جوانتر خیره شد.
- قطعا وحشی بوده.
زمزمه کرد و قبل از هر چیزی مشغول عوض کرد باند شونهی جونگکوک و چک کردن زخمش شد.
- نمیدونستم میتونه وحشی هم باشه.
- واقعا؟
پدرو که از حال جونگکوک خندهش گرفته بود، خیلی سریع باندش رو عوض کرد. بر روی بدن جونگکوک خم شد و سعی کرد تکه شیشههایی که روی بعضی از زخمها وجود داشت رو بیرون بکشه. وضع جونگکوک واقعا بد بود. آهی از حرص کشید و موهای اون رو عقب هل داد تا صورتش رو چک کنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
Bella Ciao || KookV
Fiksi Penggemar[ خداحافظ زیبا! ] ژانر : رمنس/ مافیایی / اکشن / معمایی / حاوی اسمات کاپل : اصلی ؛ کوکوی - فرعی ؛ ... روز آپ : یکشنبهها - برای من برقص زیبای وحشی. اون غریبهی عجیب با چشم های کشیده و اژدها مانندش همراه بادیگارد هاش عادت داشت هر هفته ساعت هفت به آ...