part 3 ; Kill me

2.1K 417 178
                                        

نفس نفس میزد و اجازه داد پارتنر رقصش حرکت آخر رو بزنه و بعد کمر ظریف زن رو بین دست هاش گرفت و متوقف شد. بالاخره اجرا تموم شده بود و جونگکوک حتی نمیخواست ثانیه‌ای دیگه اونجا بمونه. معمولا باید خودشون رو در پایان معرفی میکردن ولی اون صبر نکرد و تنها نیم نگاهی به تهیونگ انداخت که هنوز هم بهش خیره شده بود. از صحنه خارج شد و قدم های محکمش رو به سمت رختکن برداشت. اهمیتی نمیداد اگه بقیه فکر کنن که داره غیرحرفه‌ای رفتار میکنه. باید از اونجا بیرون میرفت، چون اصلا دلش نمیخواست باز هم اون گنگستر دنبالش کنه و روی اعصابش بره.

لباس نسبتا تنگش رو درآورد و با لباس های عادیش جایگزین کرد. باید هر چه سریعتر قبل از رسیدن بقیه بالرین ها و اسپوسیتو از اونجا خارج میشد چون نمیخواست سرکوفت هاشون رو بشنوه.

کیفش رو برداشت و به سمت در خروجی پشتی قدم برداشت. امیدوار بود دیگه تهیونگ‌ رو نبینه چون حرکات اون مرد واقعا عجیب بودن و از نیشخند روی لب هاش حس خوبی نمیگرفت. البته که حس بدی هم نمیگرفت فقط نمیخواست تپش احمقانه‌ی قلبش رو حس کنه.

گشنه بود پس قبل برگشتن به خونه‌ی عزیزش قرار بود یک پیتزا از رستوران موردعلاقه‌ی کوچیکش بخره. همزمان که منتظر پیتزاش بود، موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و خواست بقیه‌ی پست هایی که این مدت ندیده بود رو چک کنه.

خیلی طول نکشید که تونست پیام های رگباری اسپوسیتو رو به روی گوشیش ببینه. آهی کشید و فعلا قصد جواب دادن نداشت. سرش رو بالا برد و تونست ببینه که باکس پیتزاش به روی میز گذاشته شده. ایستاد و بعد از حساب کردن پول پیتزا، باکس رو برداشت و به راه افتاد.

دلش میخواست آهنگ گوش بده ولی هندزفریش رو گم کرده بود پس تا جایی که میتونست آهنگ ها رو برای خودش زمزمه میکرد. باید سوار قایق میشد تا به سمت دیگه بره پس کنار آب منتظر موند. پیرمردی با قایقش بهش نزدیک شد و جونگکوک فقط لبخند روشنی بهش زد.

- سریع سوار شو پسر جون.

مرد به ایتالیایی کلمات رو به زبون آورد و جونگکوک چینی به بینیش داد. پیرمرد ها هم اعصاب نداشتن. سوار شد و قبل از مستقر شدن کرایه رو حساب کرد. کمی کج شد و انگشت هاش رو به داخل آب فرو برد.

- از پل میتونستی راحت تر بری.

پیرمرد با شنیدن مقصد جونگکوک با حرص غرید و جونگکوک فقط شونه هاش رو بالا انداخت. دوست داشت به روی آب معلق بودن رو حس کنه.

پیرمرد با تمام قوا پارو میزد و به جز خودش و جونگکوک دو نفر دیگه هم سوار قایق بودن. خیلی طول نکشید که به سمت دیگه رسید و قبل از اینکه پیرمرد بهش تشری بزنه، ایستاد و پرش بلندی به سمت خشکی برداشت که باعث تعجب حضار شد.

- ژیمناستیک کار میکنی؟

پیرمرد قبل از دور شدن فریاد کشید و جونگکوک تنها براش دست تکون داد. حالا فاصله‌ش با خونه خیلی کم بود و دو سه دقیقه فقط طول میکشید تا بتونه به روی تخت عزیزش بره و بخوره و بخوابه.

Bella Ciao || KookVNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ