زندگی جدید سها

1.3K 15 0
                                    


دیگه وقتش بود که ذهن منحرفمو پاکسازی کنم وگرنه با این طرز فکرم تبدیل میشدم به مهندس استخراج آب کیر همه پسرای دانشگاه. سعی می کردم دیگه نفرتی نداشته باشم از پدرم و زندگی جدیدی برای خودم بسازم

صبح روز بعد از مشاورم، رفته بودم دانشگاه و تو حال خودم سر کلاس نشته بودم که تازه فهمیدم امتحان داریم

مخم هنگ کرده بود و برگه امتحانم بعد از گذشت ربع ساعت همچنان سفید روبروم بود که بغل دستیم صداشو صاف کرد و منو متوجه خودش کرد

اون کسی نبود جز کاوه ، متوجه برگه سفید من شده بود و هر چی بلد بود رو بهم رسوند و نجاتم داد

کاوه پسر شاد و مغروری بود که کمتر متوجهش شده بودم. بعد امتحان ازش تشکر کردم و دعوتش کردم ناهار مهمونم باشه

از کاوه خوشم اومده بود، دوست داشتم بیشتر باهاش معاشرت کنم

ولی مسئله مهم من اندازه کیر کاوه بود ، اما اون حتی تو لیست ده تا کیر بزرگ من نبود و این منو نا امید و دلسرد می کرد ، این مسائل سکسی ذهنمو مشغول کرده بود که یهو به خودم اومدم و همه این فکرای منحرفانه رو پاک کردم .

یه روز کاوه منو دعوت کرد به دفتر کارش که اون روز هیچ کسی توش نبود. وقتش بود که کیر کاوه رو از زیر شورتش بکشم بیرون اما زیاد تمایلی نداشتم چون پیش فرض ذهنیم یه کیر کوچولو و دودول بود و نه بیشتر و هم اینکه دیگه با گذشتم خداحافظی کرده بودم

دیدارمون خیلی خوب بود و بهم خوش گذشت ، نکته عجیب این بود که با اینکه تنها بودیم کاوه درخواست سکس ازم نکرد، شاید یه کوچولو هم اشاره می کرد بهم ، سریع تسلیم وسوسه هام میشدم و کیرشو ساک میزدم و کاوه تبدیل می شد به یکی از مردهایی که بی احساس از کنارشون رد میشدم

روزها گذشت و صمیمیت بین ما بیشتر و بیشتر شد و رابطه ما چیزی بیشتر از دوستی شد ، انگار مزد رهایی از نفرت و گذشته رو میگرفتم و باور نکردنی بود برام

کاوه یه دفتر کار رو به تازگی اجاره کرده بود و میخواست اونجا رو بهم نشون بده ، رفتم دفتر ، بعد اینکه با شوخیاش و حرفاش سرحالم اورد و بهم هیجان داد محکم بغلم کرد و مشغول خوردن لبای هم شدیم. از این فرصت استفاده کردم و دست زدم به شلوار کاوه و کیرش رو لمس کردم

خنده ای کرد و گفت داری دست میزنی به جاهای ممنوعه

بهش گفتم من عاشق بازدید از جاهای ممنوعه هستم خیلی بهم حال میده

یهو دستشو گذاشت رو سینه هام و در حالی که فشارشون میداد گفت منم از جاهای ممنوعه خوشم میاد

صورتشو برد سمت گردنم ، گرمای نفس هاشو حس می کردم ، لبای گرمشو اروم میگذاشت رو پوست گردنم و بوسه های گرم و سلسله وار تا خوردن لاله گوش

میخواستم ازش فرار کنم ولی مثل یه خرگوش تو تله افتاده بودم و تسخیر کارای سکسیش شده بودم، دلم میخواست بدون اینکه بهش فرصت بدم ، زانو بزنم و کمربند و زیپ شلوارشو بکشم پایین اما دیگه دیر شده بود

نفس هامون تند شده بود و بیشتر از همیشه به هم نزدیک شده بودیم ، دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و لباشو با یه حس داغ و عجیب گذاشت رو لبام ، دیوانه وار لبای همو میخوردیم و تو این حال حشری لباسای تن همو در اوردیم و هر کدومشو پرت می کردیم یه سمت ، سیخی و داغی کیرشو از رو شورتش حس می کردم که هی میخورد به تنم ، لباشو سفت تر خوردم و دستمو کردم تو شورتش



برگهای رقصندهOù les histoires vivent. Découvrez maintenant