chapter 11🍷

2.5K 397 245
                                    


سلام....سلام چطورین یانه؟
خب یه قسمت دیگه فاحشه ام اپ شد و امیدوارم ازش لذت ببرین
اینک غروامو شروع کنم که هردفعه نیازه...
▪︎شرط ووت با تعداد کم بالامیره که باز شما راحت باشین و حق اونایی که همیشه حمایت کردن و درک دارن ضایع نشه...پس میدونید دیگه...
▪︎وضع کامنت ها هم خوبه بعضی وقتها تعدادی نظر نمیدن...دفعه پیشم گفتم حتی یه کلمه یا استیکر هم برای تیم ارزشمنده...کسایی که همیشه کامنت گذاشتن واقعااااا حرف ندارن...
▪︎آهنگ ایندفعه نوعی ارامش بخش در عین حال رعب انگیزه
▪︎لیریک هایی که پایین پارت گذاشته میشن اگه بلدین بخونین....بعضیاشون تاثیرگذارن
75ووت
85کامنت

🍷🍷🍷🍷🍷

زمان قراره همه چیز رو سخت تر کنه. همه چیز تغییر میکنه. بقدری که دیگه نتونم بین این همه غبار ببینمت. قراره چهرت از یادم بره؟ من اینو نمیخوام. میخوام تو یه خیابون شلوغ بعد از سال ها انتظار بشناسمت. میخوام بین قلب هایی که ذره ای برام اهمیت ندارن بشناسمت. شاید چهرت رو فراموش کنم امّا هیچ وقت عطرت یادم نمیره.

تا دم دمای صبح تو اون گرما ذوب شد. تو اون آغوش، تو اون حصار فاحشه به آرامش رسیده بود. تا اوج لذت باهم پیش رفته بودن. تو طول شب بدن گرم کینگ از پشت بهش چسبیده بود و حلقه دستاش دور کمرش دوباره بهش حس آشنایی رو داده بود. برهنگیشون رو حفظ کرده بودن. پوست بدنشون احتیاج به لمس همدیگه داشت.

غلتی روی تخت زد و بدن برهنه اش بین ملحفه ها معلوم شد. رونای سفید و مارک دارش از بین پتوی کرم رنگ بیرون اومده بودن. به شکم خوابیده بود و بخشی از کتفش هم مشخص بود. حس خنکی طرف دیگه ی تخت براش خوشایند نبود. نبود بطوری که سعی میکرد از اون قسمت فاصله بگیره و تو قسمت گرم توخودش جمع بشه.
بالشت سرد...پتوی سبک...تختی که دیگه وزن دونفر رو تحمل نمیکرد...همشون یه معنی داشتن...رفته بود
مثل همیشه...همیشه وقتی چشماشو باز میکرد. همیشه وقتی روز شروع میشد...همیشه وقتی هوشیار میشد.

حس تنگی خاصی دور انگشت شستش داشت. هیچ ذهنیتی نداشت. دستش رو جلوی چشمای خواب الودش گرفت. تازه شروع کرده بود به تحلیل کردن. یه رینگ نقره ای....ظریف....مات و باطرح خاص...
طرح چروک شده ی رونش حالا رو رینگش بود...عین همون بود....
فاحشه ی درونش که از دیشب هنوز بیدار بود لبخند به لب داشت. بدجوری از اون حلقه احساس رضایت میکرد. اون محدوده دوباره براش تعریف شده بود. حس اسارت داشت...امّا...همین حلقه میتونست درب های زیادی رو براش باز کنه. خودشو توجیه کرد و گذاشت هارمونی زیبای رینگ و انگشت باریکش باقی بمونه.

ولی حس تهی بودن نداشت. میدونست. همون دیشب هم میدونست قراره تنها از خواب بیدار شه. ایندفعه فاصلشون از روی قانون بود. قانون بازیی که دیشب شروعش کرده بودن. با تنبلی روی تخت نشست و بدن خشکش رو کش میداد. بعد نزدیک ۷۲ ساعت بیخوابی، ۷ ساعت چشم رو هم گذاشته بود. اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد، میز صبحانه ی مفصل کنار درب اتاق بود. بی شک اون صبحانه کار این هتل سطح پایین نبود و میشد فهمید غذاها سفارشی آماده شدن.

🍷The 100 million dollar prostitute🍷{Chanbaek Ver.}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora