chapter 8🍷

2.6K 444 152
                                    


شرط بعدی
65ووت
75کامنت
آهنگ پابلیش شده ی این پارت رو از دست ندین...

🍷🍷🍷🍷🍷

حدودا ۲۰ دقیقه ای میشد که به فرودگاه مکزیکو سیتی پایتخت مکزیک رسیده بود. ساعت پرواز طولانی بود و ترانزیت های وسط پرواز اونو طاقت فرسا میکرد. بدنش از اون همه نشستن خشک شده بود.

بعد از اون تماس با جوزف تو بکجه حالا برنامه ی جدیدی داشت. ۲ ساعت بعد اون تماس پاسپورت جعلی و مقداری پول به دستش رسیده بود. پول به اندازه ی کافی نبود. شاید فقط به بلیط اِکونومی هواپیما و یه شب اقامت تو متل های مکزیک می رسید. یه هویت جعلی داشت که عبور از مرز رو براش راحت تر کرده بود. اسم جدید...فامیلی جدید...حتی پدر و مادری که هیچوقت اسمشون هم نداشت...چیزی درونش عوض نشده بود. هنوزم باطنش درد میکرد و هنوزم یه فاحشه بود.

ورود کره ای ها به مکزیک موضوع رایج و عادی نبود. در واقعه خونه دوم کره ای ها امریکا بود و دلیلی غیر از سفر سیاحتی به این کشور سنتی وجود نداشت.
تنها کره ایی که تو پرواز و بعد فرودگاه دیده بود خودش بود...در هر صورت اهمیتی نداشت...

هنوز همون لباس ها رو به تن داشت. لباسا بعد از اون همه تقلا و درگیری کثیف و بدبو شده بودن و همین یکی از دلایل نگاه های عجیب بقیه مسافران بهش بود.
خب اگه زبونشون رو میفهمید خیلی رک میگفت
هی رفیق باور کن اگه توام از دست یه مشت ادم کش و قاتل فرار میکردی انقد عرق میکردی پس اون چشمای کوفتیتو از روم بردار. خب نمیشه گفت چندان هم بدون واکنش بود...در واقعه این فاحشه به یه پیرمرد مُردنی که بهش خیره بود فاک نشون داده بود و به صورت پوکر بقیه نیشخند زده بود.

هوای مکزیک وضعیت فوق العاده ای نداشت. تو اواخر نوامبر هوا به شکل بدی نامتعادل بود. گاهی سرد میشد و گاهی مثل تنور بود....مسخره
همه جای شهر پر از رنگ بود. دقیقا زمان جشن مردگان به این کشور اومده بود و توقع زیادی هم نداشت.
مردم مکزیک اعتقاد دارن که تو این موقع از سال مردگان برای دیدن عزیزانشون به این دنیا سفر می کنند. پلی که بین برزخ و دنیا وجود داره مسیر عبور اونهاست.

سنت دیرینه اونها اینکه به قبرستون ها میرن و غذا و نوعی گل نارنجی رو برای ارواح میذارن.
فستیوال های زیادی برپا میکنند.
هیچکدوم اینها برای بک اهمیتی نداشت.

جوزف آدرس یه متل نسبتا خوب رو بهش داده بود ولی بک دیگه به اون مرد اعتماد نداشت و اینجا بود فقط و فقط برای فرار از قلمرو امپراتوری پارک و لوهان. امیداور بود که این بیرون ازاد باشه...امیدوار...

بعد از سروکله زدن با تاکسی که راننده اش به جز اسپانیایی زبون دیگه ای رو نمیفهمید بالاخره موفق شد به یه متل نسبتا خوب برسه...نسبتا...
متل کمی دور از مرکز شهر و در حاشیه بود. ۴ طبقه بیشتر نداشت. نمای متل کاملا قهوه ای و حال بهم زن بود. درهرحال بهتر از خوابیدن رو نیمکت پارک بود. اونم تو شهری که معمول ترین جنس موجود بین مردمش کوکائین بود. مثل خرید میوه و سبزیجات، کوکائین هم به سادگی رد و بدل میشد.

🍷The 100 million dollar prostitute🍷{Chanbaek Ver.}Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin