chapter 13🍷

2.3K 336 352
                                    


سلوووووممممم.....چخبرا؟فکر کنم یه ماهی ازتون خبر نداشتم....راستش دیگه کنکورهو منم تقریبا دارم به خودکشی از طریق گاز فکرمیکنم....آسونتره
آقااااا ادیتای که فرستادین بینهایت جذابن....خیلی ممنون که دوسش دارین و فاحشه رو تک به تک درک کردین...
یه کالکشن مجبورم واسه عکسای سکسیتون درست کنم یه کوشولو فرصت بدین...
▪︎ووت ، کامنت و فالوی پیج برای حمایت از تیم یادتون نره....زحمتهای زیادی پشت هرکلمه از فاحشه وجودداره و تنها انگیزه ی بچه هاهم همین حمایت هاست...
▪︎محض رضای خدا آهنگ این قسمت دیوونه ام کرده
امیدوارم لذت ببرین....
بالای 80ووت
100کامنت

🍷🍷🍷🍷🍷






مهتاب خیلی وقت بود که به اعماق کوه ها سقوط کرده بود ولی آفتاب قصدی برای صعود نداشت. ساعتی که آسمون بین روشنی و تاریکی گیر میوفتاد و در انتظار آفتاب صبح میشد. اوفتادن تو چرخه ایی که بی پایان هرروز تکرار میشد. چراغ های شهر دونه دونه، کوچه به کوچه خاموش میشدن. میگن اگه تو وقت بی تکلیفی آسمون آرزو کنی، صداش به قاصدک ها میرسه.
من برای آرزوم مرثیه خوندم نمیتونم دوباره خاکش کنم...چون اون همین الانشم مرده

دو ساعتی بود که نئشه های داغونشون رو به خونه ی لوهان رسونده بودن. تموم راه لوهان بخاطر دلار های از دست رفته عزاداری کرده بود....بوی اون کاغذهای تانخورده از زیر بینی اش بیرون نمیرفت امّا فاحشه ی کنارش بی تفاوت روی کاناپه ی کهنه ولو شده بود.

شاید دیگه نباید بگیم فاحشه....درسته اون فاحشه ی گستاخ سوخته و نابود شده بود و دوباره پسره ساده لوحی از خودش به جا گذاشته بود....تو آرامگاه وجودش دفن نشده بود....دوباره برمیگشت....فقط به سوژه ی جدیدی برای سرکشی نیاز داشت.

صدای غرغروای لوهان از حموم مثل یه وز وز ضعیف به گوشش رسید و مجبورش کرد، کوسن کوچیکی که زیر سرش بود رو روی گوشش فشار بده تا ازش خلاص شه. بدنش هنوز آثار اِتانول رو یدک میکشید. چشماش بطور کامل باز نمیشد...فقط تا نصفه و دوباره....

علارغم بدنش، مغزش بهتر از مواقع دیگه هوشیار بود و بهش اجازه ی خوابیدن نمیداد‌...یچیزی تو سرش نبض میزد.
هیچ مسکنی تو اون کابینت های کوفتی پیدا نکرده بود تا اون صدا رو خفه کنه.

کم کم که خماری میرفت، صحنه های توی ذهنش پررنگ میشدن. از حالت سیاه و سفید، رنگ میگرفتن و قابل تحلیل میشدن. تحلیلی که فقط یه نتیجه داشت...یه زهرخند بی صدا
درسته...به هیچ عنوان از کاری که کرده بود ناراضی نبود. کی بعد از حس قدرت احساس ناراحتی میکنه؟
نیشخند میزد و زیرلب هزیون میگفت.
دستاشو تمام عرض باز کرده بود.

برای له کردن بوگاتی شیشه ایی به خودش میبالید. به هرحال نمیتونست بدستش بیاره...پس چه بهتر که کس دیگه ام نداشتش....یا من یا هیچکی...من نمیبازم که تو ببری...باهم میبازیم...

🍷The 100 million dollar prostitute🍷{Chanbaek Ver.}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora