chapter 14🍷

2.8K 322 291
                                    

هلوووووو....من برگشتم با یه پارت حسابی
ممنون از حمایتتون که انقدر سریع شرط رو رسوندین و همینطور ولکام تو ریدر های جدید...
مثل همیشه با ووت و کامنت های جذابتون دل ما رو شاد کنید و یادتون نره مراقب خودتون باشین
آهنگ این قسمت با یه تیکه از پارت ارتباط داره ببینم میتونید پیداش کنید یا نه!!!

برای کسایی که پرسیدن....کینگمون پارت بعد حضور پررنگی داره...
85ووت
110کامنت

🍷🍷🍷🍷🍷




ظهر داغی بود. برخلاف دیشب که سرمای هوا حتی سگ های خیابونی رو هم لرزونده بود، امروز بدجوری گرم بود. نزدیک بعدازظهر بود ولی آفتاب هنوز وسط آسمون می درخشید. نمیشد مستقیما به آسمون زل زد.

یه خیابون شلوغ که به طور متوسط هر ۱ دقیقه ، ۲۰ ماشین پرسرعت مسیر رو طی میکردن و آسفالت داغ شده و ترک خورده خیابون رو بیشتر تکون میدادن.
رد شدن از بین اون اتاقک های آهنی پرسرعت دشوار بود. اون راننده های بی مغز هیچ توجهی به خط های سفید عابر نداشتن.

هوای تخمی شرجی روی بدنه ی سیگارش هم اثر گذاشته بود و نمدارش کرده بود. سیاهی گودی زیر چشماش نشون خوبی برای کلافگیش بود. چند ساعت اخیر با فکر کردن مغز خودشو بفاک داده بود. پلک های پف کرده....چشمای خونی ولی بی حس...سیگاری که به آخر رسیده بود امّا ازطرف صاحبش هنوز رها نشده بود...دونه های درشت عرق رو پوست پیشونیش...موهای نامنظم....یقه ی نامرتب لباسش....همه و همه سوژه های خوبی برای رهگذر های اطرافش بودن.
مرکز توجه، پسر داغون وایساده کنار خیابون بود. اغلب ترحم، گاهی تعجب، کمی بعد تاسف...احساسات جاری از نگاه های مردم براش عادی شده بود....اهمیتی نداشت.

هنوز هیچ اثری از اتفاق دیشب نرسیده بود. نه از لوهان نه ارباب...منتظر هرچی بود....منتظر یه هشدار
....یه آدم ربای دیگه...آدمای پارک....یه دستور مبنی بر برگشت به قلمرو ارباب.
ولی هیچی نبود....هیچی...
بعد چندساعت حتما فهمیده بودن فلش پیش لوهان نیست و باید بیان سراغ فاحشه ی پارک. همین دلیل محکمی برای فرار از واحد کهنه ی لوهان بود.

دو بسته ناقص سیگار...لباسای کلفت تنش و فلش دور گردنش، تنها وسایلی بود که از خونه ورداشته بود و بعد واحد رو ترک کرده بود....بدون اینکه حتی درب رو پشتش ببنده.

یه پیرزن فرسوده دست تو دست دختر بچه ای که بزور ۵ سالش میشد، در حال عبور از خیابونی بودن که فرقی با پیست فرمول یک نداشت. چراغ عابر پیاده هنوز سبز بود ولی داشت به آخرین عدد معکوس میرسید. عابرین کنار پیاده رو منتظر بودن، یه ثانیه به قرمز شدن چراغ مونده بود و اون دو هنوز نیمی از خیابون رو هم نرفته بودن. اون پیرزن حواسی برای دیدن چراغ قرمز نداشت و نوه اش هم به سختی از اطرافش خبر داشت. اون هنوز خیلی کوچیک بود.

🍷The 100 million dollar prostitute🍷{Chanbaek Ver.}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant