دوهفته میشد که معده درد داشت، صبح ها از درد بیدار میشد و شب ها نمیتونست بخوابه
مدام به خودش میگفت چیزی نیست، حتی اگه چیزی باشه ارزش نداره
و حالا که مسترش اون رو به رد روم کشیده بود نمیدونست باید چیکار کنه
چشم بند پارچه ای توی دست مرد رو دید، به خودش لرزید
- ق...قربان.
- جلوی پام بشین.
بلند شد
هنوز هم مقاومت میکرد
قدم اول
قدم دوم
روی زمین افتاد
به معدش چنگ زد و محتویات معدش که هیچ چیز، دقیقا هیچ چیز جز اسید تلخ و تند نبود رو روی زمین سرد شطرنجی اتاق خالی کرد
گلوش میسوخت، حتی نفهمیده بود کی اشک هاش راهشونو از چشم های آبی رنگش باز کرده بودن و روی گونش سر میخوردن
سرش رو بالا نیاورد
منتظر فحش یا لگد موند
گلوش میسوخت و معدش تیر میکشید
موهای بلند و نرمش حالا آغشته به یه مایع سبز تهوع آور بودن و بوی تعفن میداد
دست گرم مسترش روی بازوی لختش نشست
- از چی ترسیدی که بهم نگفتی؟ چی برات ترسناک تر از دردی که الان داری میکشی بوده که بخاطرش حاضر شدی به این وضع بیوفتی؟
دختر بازهم سرش رو بلند نکرد
اگر میخواست هم نمیتونست
پلک های خستش رو بست و اشک گرم بینشون روی گونش لغزید
و آخرین چیزی که حس کرد، گرمای دست های مرد و بوی شدید عطرش بود
YOU ARE READING
Daddy or baby ?
Short Storyبیبی بوی /بیبی گرل/کیتن /ددی /مامی.... فانتزی دوس داری ؟؟! 🌈دنبال کینکای ددی و بیبی میگردی؟🔞 این بوک مجموعه همه ایناس 🦋 بیا و از خوندنشون لذت ببر بیب ;)