قسمت هشتم: مسئولیت کارت رو به عهده بگیر

847 213 10
                                    

چند روز گذشت بود و در کمال تعجب، کسی بلایی سر دیگری نیاورده بود و کسی هم به فنا نرفته بود. انگار همه با پرچم سفید صلح، مشغول کارهای خودشون بودن.

جیمین توی آشپز خونه به هوسوک کمک می‌کرد تا شام رو آماده کنه.
و هر چند لحظه یه بار به ساعت نگاه میکرد.

هوسوک که کارش تموم شده بود و دستاش رو میشست، پرسید؛
"منتظر کسی هستی؟"

جیمین فهمید رفتارش تابلو بوده.
"عه...نه. نه، می‌خواستم ببینم ساعت چنده ،همین."

هوسوک با هوله دستاش رو خشک کرد.
"شام آماده‌اس. تا میز رو آماده کنی، من بقیه رو صدا می‌زنم."
و از آشپز‌خونه خارج شد.

همون لحظه جونگ‌کوک با لب و لوچه آویزون وارد آشپز خونه شد.

جیمین پرسید.
"چته، بچه؟ چرا آویزونی؟"

جونگ‌کوک شونه‌هاش رو بالا انداخت و به طرف یخچال رفت و یه شیر موز برداشت و نی رو توش فرو کرد.
و بعد پشت میز نشست.

جیمین همینطور که میز رو آماده می‌کرد دوباره به ساعت نگاهی کرد.
"نمی‌خوای بگی چی شده؟"

کوک ته شیر موزش رو مکید.
"نمی‌دونم هیونگ. بزار مطمئن بشم بعد بهت میگم."

جیمین خواست چیزی بگه که نامجون و هوسوک پر سر و صدا وارد آشپزخونه شدن.

پشت سر اونا جین و یونگی هم در حالی که با هم بحث می‌کردن اومدن و پشت میز نشستن.

تقریبا همه جمع بودن که جین رو به جونگ‌کوک پرسید:
" پس تهیونگ کجاست؟"

کوک سعی کرد بی‌تفاوت نشون بده.
"نمی‌دونم. به من نگفته کجاست."

بقیه با تعجب به هم نگاه کردن. سابقه نداشت این دو یار جدایی ناپذیر، بدونه هم جایی برن یا حداقل از هم خبر نداشته باشن.

نامجون خواست چیزی بگه که تهیونگ از راه رسید.
"سلام به همگی..."

همه جوابش رو دادن.

تهیونگ پشت کوک قرار گرفت و با گذاشتن دستش روی شونه کوک خیلی نا محسوس ازش احوال پرسی کرد. بعد خیلی یهویی گفت،
"راستی، دم در یه خانمی ایستاده، میگه با هوسوک هیونگ کار داره."

هوسوک با انگشت اشاره خودش رو نشون داد و تعجب پرسید،
"با من؟"

ته جواب داد.
"اوهوم. "

جین چپ‌چپ نگاهش کرد.
"مگه نگفتم آوردن دختر به خونه ممنوعه. اونوقت تو اینجا قرار میزاری."

هوسوک بلند شد از پنجره جلوی در رو نگاه کرد.
"من با کسی قراری نداشتم."

و با دیدن خانم جوون و خوشگلی که جلوی در بود نیشش باز شد.
"نگفت چه کار داره؟"

تهیونگ در حالی که بالای سر کوکی ایستاده بود و از توی ظرف جلوش غذا کش می‌رفت خونسرد جواب داد.
"اوهوم.. گفت.
گفت بری پایین مسئولیت کاری که کردی رو گردن بگیری. یه... چیزی تو این مایه ها"

هوسوک از پیغام جدی که براش فرستاده شده، نیشش بسته شد.
"مسئولیت چی رو؟"

همه چشمشون به هوسوک بود تا ببینن چه توضیحی داره که زنگ در به صدا در اومد.

جیمین رفت تا جواب بده.

هوسوک و نامجون و یونگی از پنجره به پایین نگاه میکردن.

هوسوک اصرار داشت که اون رو نمی‌شناسه.

جین مشغول پچ‌پچ کردن با کوک و تهیونگ بود.

جیمین پرید توی آشپزخونه در حالی که هیجان تو صداش بود گفت:
"هیونگ می‌گه اگه تا چند دقیقه دیگه نری پایین، می‌ره و با مامور پلیس بر می‌گرده."

یونگی دستش رو پشت هوسوک گذاشت و گفت:
"خوب برو، ببین چه کارت داره؟"

جیمین انگار که می‌خواست هوسوک رو تحریک کنه گفت:
"هیونگ، فقط یه دختره. اصلا هم ترسناک به نظر نمیاد.چرا نمیری باهاش حرف بزنی؟"

هوسوک سعی کرد صداش معمولی باشه،
"دختره ترس نداره. اما پیغاماش بوی دردسر میدن."

و باز صدای زنگ به صدا در اومد.

جین از جاش بلند شد.
"هوسوک تا دوباره توی محل تابلو نشدیم، بیا برو شرش رو بخوابون. الان که محل رو بزاره رو سرش
بیا برووو..."
و بعد از لباسش گرفت و به بیرون هدایتش کرد.



سلام به اونایی که داستان رو می‌خونن.
و سلام و تشکر از اونایی که میخونن و ووت هم میدن.
خوب لابد اونایی که ووت نمیدن از داستان خوششون نمیاد.نه؟
البته اگه نظرای قشنگتون رو هم بهم بگید ممنون میشم.
یا لااقل بهم بگید از کدوم شخصیت داستان خوشتون میاد.
این پارت خیلی کوچیک بود. میدونم. ولی خوب کلا این داستان یواش یواش و لاکپشتی جلو میره.(مثل خودم😉) پس
ممنون که صبوری میکنید ومن و داستان رو دنبال میکنید.
دوستتون دارم.❤

The problems of roomateNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ