°•چپتر آخر: رومئوها

9.7K 2K 1.4K
                                    

درست قبل از اینکه در اتاق مشاوره باز بشه، یانگ به این نتیجه رسید که جداً از قبول کردن اون مشاوره پشیمونه. حالا که بهش فکر می‌کرد شاید لازم بود بیشتر در برابر اصرارهای اون دو تا پسر ۲۵ ساله مقاومت می‌کرد.

"واو آقای یانگ چقدر خوشتیپ شدید!"
صدای سرخوش بکهیون باعث شد نگاه پر از افسوسش رو از کاغذ‌های روی میز برداره. به زور لبخندی زد و برای دست دادن به دردسر شماره‌ی یک از پشت میزش بلند شد. باز جای شکر داشت که قرار بود مدتی جداگونه مشاوره‌شون بده. اینجوری کارش راحت‌تر میشد.

"سلام بکهیون."
بکهیون همونطور که تند تند دستش رو تکون میداد با چشم‌های براق گفت:"ولی جدی میگما. اصلا انگار بیست سال جوون‌تر شدین. راستشو بگین، چیکار کردین؟ قاب عینکتونو عوض کردین؟"

با لبخند موزمار و چشم‌های باریک پرسید و باعث شد لب های مرد صاف تر  بشه.
"نه. مو کاشتم."
به سرش اشاره کرد که حالا وسطش خالی نبود.

چشم‌های بکهیون با شگفتی گشاد شدند:"مگه شما طاس بودین؟ واو اصلا همچین چیزی یادم نمیاد. میدونین آخه میگن وقتی کارکتر یه نفر زیادی کاریزماتیک و جذاب باشه آدم اصلا متوجه نقص‌های ظاهریش نمیشه. احتمالا بخاطر همین نفهمیدم."

گوشه‌ی لب یانگ عصبی تیک برداشت. اون شیطان کوچولو خیلی خوب بلد بود برای سبک کردن جوشون پاچه خواری کنه.
^^^
"واو چه دم اسبی قشنگی، آقای یانگ."
چانیول با دیدن موهای جوگندمی مرد میانسال که از پشت بسته شده بودند گفت. یانگ معذب دستش رو عقب برد و کش موی سیاهش رو دراورد.

"اوه چیزه... اینو دختر کوچولوم بسته یادم رفت درش بیارم."
با لبخند مسخره‌‌ای سعی کرد این واقعیتو که بخاطر کمبود مو، عقده‌ی دم اسبی بستن به دلش افتاده بود مخفی کنه.

دردسر شماره دو با چشم‌های درشت و براق سری تکون داد و لبخندزنان پرسید:"که اینطور... راستی سه قلوهاتون چطورن؟ الان چهار سالشون شده، نه؟"
چرا فکر میکرد چانیول به شکل عجیبی دوستانه بنظر می‌رسه؟
^^^
"خیلی خب بریم سر اصل مطلب..."

دست‌هاش رو به هم کوبید و نگاهش رو روی نیش باز بکهیون انداخت که حالا یکم جمع و جور شده بود.
"آخرین جلسه‌ای که داشتیم رو کم و بیش یادمه ولی باز هم لازمه یسری سوالا ازت بپرسم. کدوم یکیتون رابطه رو تموم کرد؟ بعد از جدایی هیچ‌ وقت صادقانه و بی پرده راجب مشکلاتتون باهم حرف زدید؟"

بکهیون کمی روی مبل چرمی قرمز جابجا شد و صورتشو جدی کرد:"خب... باهم تمومش کردیم. این خواسته هردومون بود. یسری دعواها تو این چند ماه گذشته داشتیم که بنظرم تاحدی مشکلاتمونو مشخص کردن..."

یانگ با جدیت سرش رو تکون داد و چیزی رو توی دفترش یادداشت کرد.
^^^
"تو مدت جداییتون بنظرت همسر سابقت تغییریم کرده؟ منظورم تغییر خوبه."

•𝑫𝒊𝒗𝒐𝒓𝒄𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐𝒔༄Where stories live. Discover now