پارک چانیول یه کلکسیون کامل بود از چیزهایی که بکهیون رو در حد مرگ حرص میداد. راه رفتنش، ابرو بالا انداختنش، خندیدنش... بک دلش میخواست وقتی چانیول با محبت به یری لبخند میزنه نزدیکترین شئ ممکن رو سمت دندون های سفید و صافش پرتاب کنه.
البته از اونجایی که سوهو با هر نوع "پرتاب کردنی" مخالف بود بکهیون نهایت تلاشش رو میکرد که لااقل توی چهارمین روزش تو پرورشگاه گندی بالا نیاره.بعلاوه که همین چند ساعت پیش جنازه ی چانیول رو از گوشهی حیاط جمع کرده و رو صورتش آب ریخته بود، پس دیگه مطلقاً حوصلهی هیچ چیزی رو نداشت. چان واقعا یه بچهی ۵ ساله تو بدن یه مرد گنده بود.
آخرین نکتهی مثبتی که تو اون شرایط وجود داشت این بود که ساعت کاری نایون تموم شده بود. و این یعنی بک مجبور نبود موقع خاله بازی کردن با بچه ها تو دفتر نقاشی یکی دیگه درحال بفاک رفتن باشه.
"عمو خیلی خوشگل شدی!"
یری با ذوق به چانیولی گفت که موهاش با دوتا خرگوشی نامنظم بسته شده بود.چان با صورتی که ناامیدی رو به ۷۰ زبون دنیا فریاد میزد به انعکاس صورتش تو آینه دستی نگاهی انداخت.
"واقعا؟"
یه لبخند هیستیریک مسخره رو صورتش بود."آره عمو...چرا موهاتو همیشه خرگوشی نمی بندی؟"
"آره چرا که نه... یه سوسک دومتری که موهاشو خرگوشی بسته واقعا ایده ی خوبیه."
بک زیرلب گفت و بعد نگاهش رو روی سولگی انداخت. دختر بچه با دو تا کش طرح توت فرنگی و یه اخم غلیظ رو پیشونیش نگاهش میکرد. بک لبخند کجی زد و انگشتش رو نچ نچ کنان بالا اورد.
"حتی فکرشم نکن بذارم به موهام دست بزنی."
"یا میذاری موهاتو خرگوشی ببندم یا به عمو میگم باهام بازی نمیکنی."
چشم های بک با این حرف گشاد شدند و دهنش بی هدف برای جواب باز و بسته شد.
این ته بی انصافی بود! بک مجبور بود شرف و مردونگیش رو دو دستی تقدیم یه حشرهی خبرچین کنه.
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه سولگی موهاشو کشید و باعث شد گردنش به طرفی خم بشه.
"یاااا!"کش توت فرنگی دور یه دسته از موهای فندقی بک گره خورد و آخ و اوخش از کشیده شدن پوست سرش بلند شد. هیچ جای ذهنش به این فکر نکرده بود که توسط یه دختربچه ی ۹ ساله بولی بشه.
"حالا عموی خوبی باش و بذار ناخن هاتو لاک بزنم."
سولگی یکی از شیشه های لاک صورتی رنگش رو دراورد و معصومانه لبخند زد. این میتونست یه شکنجه گاه موقت برای جهنم باشه. نکنه تهیان مخصوصا از بین اون همه پرورشگاه این یکی رو انتخاب کرده بود؟
با این همه بنظر نمیرسید به چان چندان بد بگذره. از اونجایی که یری روی پاهاش نشسته بود و چان با یه لبخند گنده ناخنهای دخترک رو لاک میزد. هر دو گاهی ریز می خندیدند و بنظر واقعا بهشون خوش میگذشت.
STAI LEGGENDO
•𝑫𝒊𝒗𝒐𝒓𝒄𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐𝒔༄
Fanfiction✤ خلاصه↶ طلاق، بنظر میرسید آخرین راه نجات بکهیون و چانیول بعد از ازدواج فاجعه بار یک ساله شون باشه. ولی چی میشه اگه سرنوشت بعد از دوسال زندگی سینگلی و رابطه های بی ثمر دوباره رومئوهای بد اخلاقو بهم برسونه؟! ✤ کاپل⇜ چانبک ✤ ژانر⇜ فلاف، کمدی، رمن...