°•چپتر نهم: گردالی های مزاحم

7.6K 2K 894
                                    

چان با اخم کشیش روبروشو تماشا میکرد که زیر پتوی کلفتی جمع شده و در حال مزه کردن قهوه ش بود. کریس نگاهشو از پس بخار قهوه گرفت و به پسر دست به سینه انداخت و معذب لبخند زد. دسته ی باریک قاشقو تو فنجون تکون دادو لباشو رو کناره‌ش گذاشت.

با تماس داغ مایع کمی تو جاش پریدو بعد انگار که اصلا چیزی نشده فنجونو پایین اورد و با حفظ ظاهر اطراف خونه رو برانداز کرد.

"چه خونه‌ی قشنگی داری فرزندم..."

"تو!"

صدای بلند چان باعث شد کریس دو سانت سر جاش بپره. واقعا چیزی نمونده بود قهوه رو رو خودش بریزه.

چان آهی کشید و چشماشو تو حدقه چرخوند:"اینجا چیکار میکنی کریس؟"

کریس همونطور که پاهای بلندشو جمع تر میکرد جواب داد:"اومده بودم تعطیلات."

"تعطیلات؟ کدوم آدم عاقلی ناف آمریکا رو ول میکنه میاد سئول؟ اونم تو این آب و هوای مزخرف!"

نگاه کریس جدی تر شد.
"من!"

چان آهی کشیدو رو مبل مقابلش نشست.
"تو با این عقلت چطوری میخوای مردم رو هدایت کنی؟! باید همون سه سال پیش که جوگیر شدی خواستی پدر روحانی شی جلوتو میگرفتم..."

پشت سرشو به مبل تکیه دادو لب زد:"هیچکاریم بلد نیستی. فقط بلدی بگی 'فرزندم' و دو خط قسم ازدواج برای بدبخت کردن کسایی مثل من بخونی. یه جن هم نمیتونی بگیری."

کریس قلپ کوچیکی از قهوه شو خورد.
"خواهش میکنم. لازم نیس خوش آمد گوییت انقدر گرم باشه. و در ضمن من جن زیاد گرفتم ولی هنوز نتونستم جن کوچولوی توی وجودت رو بیرون بکشم"

چان بی حس چشماشو چرخوند و لب زد:
"لباسام تو کشوی میز توالتمن. یه چیز خشک بپوش."

***
وقتی کریس قهوه شو کنار گذاشت و داخل اتاق رفت پسر دیگه براش رختخواب پهن کرده بود. پتوی خیس رو با دقت تمام تا کرد و گوشه ی اتاق گذاشت و سمت کشو رفت. اولین کشو رو بیرون کشیدو چشم هاش با دیدن منظره ی توش گرد شدند.

یه کلکسیون کامل از لباس زیرهای مارک و متنوع با چند تا مجله‌ی بزرگ که روش به انگلیسی 'ویکتوریا سیکرت' نوشته شده بود و عکس چندتا خواهر زیبا و لخت روی جلدشون بودند. و البته قاب نگاه کریس با دو تا بسته کاندوم هلویی که بهش لبخند میزدند تکمیل شدو حالا پسر کشیش حس میکرد فساد و گناه داره از لابه لای پلکاش وارد مغزش میشه. حتی وقتی چشماش رو بست نتونست اون گردالی های خواهر هارو از ذهنش بیرون کنه.

بلافاصله در کشو رو بست و همونطور که رنگش پریده بود صلیبیو رو سینه ش کشید و هرچی ذکر بخشش گناه بلد بود زمزمه کرد.

چان از تو آینه واکنش کریسو دید و با اخمی کنجکاو به حالت صورت کریس خیره شد.

"خ... خب... چخبر برادر چانیول؟"

•𝑫𝒊𝒗𝒐𝒓𝒄𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐𝒔༄Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang