°•چپتر یازدهم: دختره‌ی فوجوشی

6.5K 1.9K 983
                                    

"اسمم جئون جونگ کوکه. از آشنایی باهات خوشوقتم بکهیون."

بک بدون اینکه پلک بزنه به دست دراز شده ‌ی مقابلش خیره شد. اگه میتونست اون لحظه زمان رو متوقف کنه احتمالا اولین کاری که به ذهنش میرسید این بود که پیشونیشو محکم و مداوم روی میز بکوبه. اونقدری که مغزش یکم تکون بخوره و تار عنکبوتای دور و برش پاره بشن.

بخاطر خدا، رو چه حسابی همچین توهمی زده بود؟

"عام... ببخشید؟"

جونگ کوک وقتی بعد از سی ثانیه واکنشی از بک ندید دستشو جلوی صورتش تکون داد. پسر قد کوتاه پلکی زد و بعد به زور نفسشو بیرون داد.

"سلام..."

دم دست ترین کلمه رو گفت و چشم هاشو روی موبایل انداخت.

"اون موبایل منه؟"

با اینکه جوابش رو میدونست پرسید و جونگ کوک بسرعت موبایلو جلو اورد.

"آره من موبایلت رو پیدا کردم."

بک دستش رو سمت موبایل دراز کرد و سعی کرد نگاه ذوب کننده‌ی چانیول رو نادیده بگیره. همسر سابقش با یه اخم واضح و حالت 'دیدی دیک شدی' نگاهش میکرد و بک اصلا تحملش رو نداشت.

"بابت قرار قبلی متاسفم. اون روز خیلی ناگهانی مراجعای بیمارستان زیاد شدند و خب، منم پرستارم بخاطر همین مجبور شدم جای چند تا از همکارام وایسم."

"اوه مشکلی نیست. اون روز برای خودمم مشکل پیش اومد و نتونستم بمونم."

همونطور که صفحه‌ی موبایلشو روشن میکرد جواب داد. یه لحظه ذهنش سمت این رفت که پس چرا جونگ کوک توی بیمارستان موبایلشو پس نداده بود که البته خیلی زود به این نتیجه رسید که  کوک قیافه‌‌شو نمیشناخته. همین الانم بخاطر هماهنگ کردن شماره میز قرارشون بود که راحت همو پیدا کرده بودند.

جونگ کوک با لحن سریعی ادامه داد:"نگران اطلاعاتت هم نباش. من آدم فضولی نیستم و با فایل های شخصیت کاری نداشتم. فقط چند دور مخاطب ‌هات رو چک کردم که ببینم کسی برای خبر دادن هست یا نه. که البته خودت زودتر پیام دادی."

نگاه جونگ کوک به طرز غیر دوستانه‌ای روی چانیول افتاد. پسر بلندتر هم متقابلا بهش خیره شد. هیچ وایب مثبتی بینشون رد و بدل نمیشد.

"ممنونم از امانت داریت. خب... چطوری میتونم این لطف رو جبران کنم؟"

بک بعد از یه دور بررسی کلی فایل هاش موبایلو کنار گذاشت و لبخند زد. چان با دیدن لبخند جنتلمنانه‌ش چشماش رو چرخوند. بک واقعا با غریبه ها صمیمی و خوش برخورد بود و فقط دور و بر چان شبیه جن گرفته ها رفتار میکرد.

جونگ کوک نیم نگاهی به چان انداخت و بعد با لبخند گفت:"نظرت با یه فنجون قهوه چیه؟"

چشم های چانیول به سرعت تغییر سایز دادند و جواب سریع بک باعث شد درشت تر هم بشن.
"چرا که نه. بشین."

•𝑫𝒊𝒗𝒐𝒓𝒄𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐𝒔༄Where stories live. Discover now