°•چپتر ششم: نکش پایین!

7.9K 2.1K 873
                                    

هرکسی تعریف متفاوتی از رمانتیک داره.

برای بکهیون 'رمانتیک' مختص زمانی میشد که چان تو فاصله‌ی چند سانتی صورتش با نی دیگه ای که تو میلک شیک مشترکشون فرو رفته بود نوشیدنیو مزه مزه میکرد.

ولی خب برای چان... این یکم با رمانتیک فاصله داشت. تصور رشته های معلق تف های بک که از راه نی وارد نوشیدنی میشن و به احتمال زیاد با هورت کشیدنای چان جذب دهنش میشن واقعا رمانتیک نبود! اصن کی به حمله ی یه مشت باکتری به دهنش میگه رمانتیک؟!

بک همونطور که لبای صورتیشو دور نی میلک شیک کاراملش حلقه کرده بود لبخندی زد که باعث شد دو طرف گونه هاش بالا بیاد. تصور اینکه بالاخره موفق شده چانیولو به همچین کار 'کثیفی' وادار کنه واقعا خوشایند بود.

"میدونی دارم به چی فکر میکنم چانیولا؟"

با لبخند به چشم های درشت چانیول که تو فاصله ی کمی ازش پلک میزدند نگاه کرد.

"به چی؟"

لبخند بکهیون پهن تر شد.

" دارم به روزی فکر میکنم که بتونیم دهنی همو مستقیماً بخوریم."

و همون حرف باعث شد کارامل و اسماتیزایی که از راه نی وارد دهن چان میشدند تو گلوش بپرن و لحظه ی بعد مثل فواره محتویات دهنشو تو صورت بک خالی کنه.

بک به محض پاشیدن میلک شیک رو صورتش شوکه از جاش پرید و همین باعث شد میز طرف خودش به لرزه بیافته. از اونجایی که الهه ی بخت و اقبال کلا با چان و بک رو دور لج افتاده بود فنجون قهوه ی چان که لبه‌ی میز بود با لرزه‌ی شدید میز چپه شدو قهوه ی داغ داخلش درست روی پایین تنه ی چانیول ریخت.

بک هیچوقت فکرشو نمیکرد چانیولو تو همچین وضعیتی ببینه. صورتش در عرض یک ثانیه جوری قرمز شده بود که انگار مستقیم رو شعله ی آتیش گرفتنش. چشماش تا حد بیرون زدن از حدقه گشاد شدند و سعی کرد با پرس کردن دندوناش رو لبش جیغی رو که پشت گلوش گیر افتاده بود مهار کنه. ولی خب فقط وقتی که صورت چانیول از قرمز به کبودی متمایل شد بک حس کرده واقعا داره دوست پسر بیچاره شو از دست میده. بخاطر همین با سرعت از پشت میز بلند شدو خودشو به چان رسوند.

"یولا یولا! حالت خوبه؟! زنده ای؟ لطفا نفس بکش!"

همونطور که شونه شو تکون میداد دستشو سمت دستمال کاغذی وسط میز برد و بعد از چنگ زدن به یه حجم زیادی ازشون همه رو روی خشتک خیس شده ی چانیول گذاشت. بسرعت دستمالو روی پایین تنه ی چانیول کشید و اونقدر اینکارو محکم انجام میداد که دستمالا درست مثل پاک کن تیکه تیکه میشدند. چان حس کرد اگه هرچه زودتر چیزی نگه بک همراه قهوه همه ی دم و دستگاه پایین تنه شو هم میسابه و محو میکنه.

"فک کنم... فک کنم دیگه نتونم ازش استفاده کنم‌."

حرکت دستای بک متوقف شد و حالا نوبت خودش بود که رنگ از صورتش بپره.

•𝑫𝒊𝒗𝒐𝒓𝒄𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐𝒔༄Donde viven las historias. Descúbrelo ahora