°•چپتر بیست و دوم: میو

6.5K 1.8K 987
                                    

تا قبل از اینکه در دفتر با صدای وحشتناکی باز بشه سهون لنگاش رو روی میز انداخته بود و با موبایلش ور می‌رفت. ولی به محض اینکه در باز شد یه دور توی صندلیش پرید و بعد با قدم‌های محکمی مواجه شد که مثل فیل روی زمین کوبیده میشدند.
با تعجب به بکهیون هیونگی نگاه کرد که صورتش قرمز شده بود و از توی گوش‌هاش دود بیرون میزد. پسر بزرگتر دو تا دستش رو روی میز کوبید و با صدای بلند گفت:"چرا اخراج شده؟"

سهون دوباره پلک زد. آخرین باری که انقدر بکهیون هیونگ رو عصبانی دیده بود به یاد نداشت.
"سهون با توام! چانیول چرا اخراج شده؟"
بکهیون تکرار کرد و باعث شد سهون از حالت خشکیده دربیاد.
"هیونگ، بشین..."
به صندلی روبروش اشاره کرد. هنوز نگاهش پر از شوک و ناباوری بود. بکهیون با حرص پوفی کرد و روی صندلی نشست.
"حرف بزن."

سهون آب دهنش رو قورت داد.
"نمیدونم تا کجای ماجرا رو میدونی-"
"هیچی نمیدونم...کامل توضیح بده!"
نفس عمیقی کشید.
"حساب های شرکت به هم ریخته. نزدیک بود تا مرز ورشکستگی پیش بریم..."
بک یکی از ابروهاشو بالا انداخت.
"خب؟ فکر می‌کنید چانیول اینکارو کرده؟"

سهون چند لحظه سکوت کرد و با حوصله جواب داد.
"فقط اون قسمت محاسباتی که تنظیمشون به عهده‌ی چانیول هیونگ بوده دچار مشکل شده"
بکهیون به تمسخر خندید.
"خودت خوب میدونی چانیول چقدر توی کارش جدی و حساسه... اونوقت داری میگی باعث شده حساباتون بهم بریزه؟ احمقانه‌س! چانیول یه حسابدار ساده اس...حتی اگر یه اشتباه بزرگ توی محاسبه کرده باشه بازهم عواقبش رفتن تا لب مرز ورشکستگی نیست!"

"هیونگ، منم مثل تو فکر میکنم و خب... حدس میزنم براش پاپوش درست کردند تا اخراجش کنند."
"چرا چانیول؟ اون آزارش به هیچکی نمیرسه. چرا باید برای اون پاپوش درست کنند؟"
"چون چانیول دوست صمیمی منه و خب من... بخاطر ارتباط نزدیکی که داریم با پدرم صحبت کردم تا اونو استخدام کنه. اونا فکر میکنند چانیول شایستگی اینکارو نداره و فقط با پارتی بازی قبول شده. شاید بخاطر همین این بلا رو سرش اوردن..."

بکهیون با حرص دستی تو موهاش کشید.
"که اینطور... و توهم به عنوان یه دوست به اصطلاح صمیمی یه گوشه نشستی و اخراج شدنش رو تماشا کردی!"
بکهیون حالا مقصر جدیدی رو پیدا کرده بود. سهون با درموندگی ادامه داد:"هیونگ، من هرکاری تونستم کردم... ولی مسئله وجهه‌ی پدرمم هست. این اتفاق برای هر کارمند دیگه‌ای که میافتاد بی بروبرگرد اخراج می‌شد. اگه کارمندا می‌دیدن آقای اوه چانیولو اخراج نکرده قطعا ربطش میدادن به قضیه‌ی دوستی من و اون و اینکه شرکتمون اهل پارتی بازیه. اگه اعتراضاشون بالا می‌گرفت ممکن بود پدرم صلاحیتشو از دست بده."

"پس گذاشتی چانیول سر اتهام دروغی اخراج بشه؟!"
سهون آهی کشید.
"من دارم سعی می‌کنم مدرک جمع کنم. مدارکی که نشون بده این اشتباه تقصیر چانیول نبوده. فکر نکنم زیاد طول بکشه که بفهمم کی پشت این قضیه‌س فقط..."
بکهیون دست به سینه شد و به پشتی صندلی تکیه داد.
"فقط چی؟"

•𝑫𝒊𝒗𝒐𝒓𝒄𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐𝒔༄Donde viven las historias. Descúbrelo ahora