°•چپتر بیستم: وان نایت استند؟!

8.1K 1.9K 852
                                    

اگه بکهیون قابلیت کنترل زمان رو داشت، بدون شک اون لحظه زمان رو به عقب برمیگردوند و همون موقع که صدای زنگ در بلند شده بود چانیول رو با یه لگد به باسن از پنجره شوت میکرد بیرون. یا حتی عقب تر می‌رفت و به محض اینکه چان بهونه‌ی حموم رفتن رو اورده بود با شورت مینداختش بیرون و لباس‌هاش رو تو صورتش پرتاب میکرد. شاید هم خیلی خیلی عقب تر میرفت و همون لحظه که چان با یه ناله‌ داخل بدنش خالی شده بود، با کف دست هولش میداد عقب و میگفت 'خب عزیزم، میتونی دیکتو برداری بری تو مترو بخوابی.'
اما متاسفانه هیچکدوم از اینا ممکن نبودند چون مامان بک با یه لبخند ملیح دم در ایستاده بود.

"صبح بخیر، بکهیون. صبح بخیر چانیول."
وقتی نگاه مادر بک با حالت منظور داری روی چان متوقف شد بکهیون فقط تونست فشار انگشتاش رو دور بازوی همسر سابقش بیشتر کنه.
"سلام... سون مین شی..."
چانیول مثل پسربچه‌هایی که حین جیش کردن تو گلدونای همسایه مچشونو گرفتند معذب لبخند زد.

"صبحونه که نخوردین، خوردین؟"
سون مین همونطور که پالتوش رو درمیورد منتظر جواب چانیول موند و قبل از اینکه پسر بلندتر جوابی بده پالتو رو تقریبا تو صورت بک پرتاب کرد.
"عزیزم، چرا سشوارت رو نمیدی چانیول موهاشو خشک کنه؟  سرما میخوره."

بک که پالتوی مادرش رو روی گیره آویزون میکرد هیستیریک خندید:"چیزه... چانیول باید بره، مامان... کلی از کارای شرکتش موندن."
"چه کاری؟ امروز که تعطیله."

لب های بک صاف شدند. نگاهش رو سمت چان پاس داد تا برای یه بارم که شده اون زبون نیم مثقالیش رو تکون بده و حرف بزنه.
"اوه اتفاقا چون کریسمسه... شرکتمون یه پروژه‌ی جدید برای کریسمس داره که باید انجامش بدم. یعنی از همین امروز صبح شروع کنم. همین الان!"

بکهیون و سون مین هردو با حالت پوکری پلک زدند و بک فقط قبل از اینکه گند بیشتری بالا بیاد چانیول رو سمت در هول داد.
"آره دیگه. چانیول باید به پروژه‌ش برسه. پس میره!"
چان با خنده‌ی معذبی ربات وارانه دستش رو تکون داد.
"خداحافظ."

بک چانیول رو تا بیرون خونه هول داد و وقتی هر دو از خونه خارج شدند در رو پشت سرش رو هم گذاشت.
"خیلی ضایعه که باهم خوابیدیم؟"
با صدای پایینی پرسید و چانیول لبخند زنان جواب داد:
"اوه نه. اگه این نکته که من و تو دو سال بعد از طلاقمون تو خونه‌ی تو پیدامون شده و گردن تو پر از کبودی و موهای منم خیسه رو نادیده بگیریم، به هیچ وجه!"

بک ناخودآگاه دستاشو سمت گردنش برد و غرید:"مجبور بودی اینطور گازش بگیری؟"
"آره. چون جنابعالی ممکن بود فکر کنی فوبیا مارک کردن دارم."

بکهیون چشماش رو توی حدقه چرخوند.
"حالا هرچی... بهتره زودتر بری چون اصلا نمیخوام بخاطر سوتی‌ای که دادی بیشتر از این به فاک ‌برم."
"من سوتی دادم؟ آخه چرا باید دقیقا کنج دیوار خونه‌ت یه لگوی مادر فاکر باشه؟"
"چون من تو اوقات فراغتم لگو درست میکنم؟! و اینکه تو میتونستی از چشمات استفاده کنی و لگو رو ببینی."
"نه وقتی درگیر اینم که دو متر قد و قواره رو جلوی دیوار استتار کنم."

•𝑫𝒊𝒗𝒐𝒓𝒄𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒎𝒆𝒐𝒔༄Where stories live. Discover now