Sorry Part1 (kookmin)

2.3K 137 3
                                    

+تو بایددددد بریییی چرا نمیفهمی؟؟
_من نمیفهمم؟؟ تو چرا حالیت نیست که نمیتونم برم؟؟ کجا برم؟ کجا برم که دیگه دلم هوات رو نکنه
ها؟؟
+از اینجا برووو
جیغ زد و همزمان گریه میکرد... چرا ازم میخای برم همه چیزم ها؟؟؟
_چرا این کار رو باهام میکنی جیمین؟؟ چیشده؟؟ بهم بگو عزیز دلم
+از اینجا برو جانگکوک... ن.. نمیخام.. ت .دیگه... نمیخامت.....
صداش تحلیل رفت و افتاد رو زانوهاش... سریع رفتم سمتش و گرفتمش توی بغلم... پیرهنم و چنگ
زد...برای بهتر نفس کشیدن تقلا میکرد.... سعی کردم برای اینکه حالش بهتر بشه تو گوشش حرف
بزنم... اون عاشق این کاره
_هیشششش آروم جیمینم آروم... همه چیز من .. الان درست میشه... الان بهتر میشی تمام زندگی من...
همه چیز درست میشه جیمینم
کم کم نفساش به حالت عادی برگشت... سرشو به سینم فشار دادم و حلقه دستام رو دورش تنگ تر کردم
و سعی کردم به جمله چن دیقه قبلش و دردی که تو قلبم با اون جمله شروع شده بود توجه نکنم...
+جا.. نگکوکا..
_جانم عزیزم
+ب.. بر....و..ب..رو
_چرا جیمین؟؟ ها؟؟ چرا داری منو دور میکنی
*شاید نمیخاد بعد اون عذاب بکشی
با شنید صدای ته برگشتم
*از منم خاست... نرفتم.. ولی وانمود کردم رفتم و بهترین رفیقم رو تنها گذاشتم
_من.. منظورت چیه؟؟؟
اومد طرف جیمین و دستشو کشید رو موهاش... جیمین با بغض نگاهش میکرد
*اولش گفتم مگه چیشده که داره بهم میگه برو؟؟... فک کردم ناراحتش کردم... ولی جیمین... به این فک
کردی که اگه بری و بغلت نکنم چی میشه؟؟اینا چی میگن؟؟ جیمین میخاد کجا بره؟؟
_چیشده؟؟ چرا هیچ کس چیزی به من نمیگه؟؟
*من میگم
+تهیو.. نگا... ن.. نه
*چرا؟؟؟ اون باید بدونه!! چرا یه بار هم که شده نمیزاری بقیه هم حق انتخاب داشته باشن جیم؟؟
بعدش روبه من کرد و گفت
*جیم رو بزار رو تختش... باید استراحت کنه... من بیرون کارت دارم
وبعد از اتاق خارج شد... نگاهی به موجود کوچولو تو بغلم کردم.. از کی شد همه چیزم... از کی شد
همه دار و ندارم... یادم نیست... فقط میدونم به محض اینکه لبخند و چشمای هلالیش رو دیدم دیگه
نتونستم به چیزی جز اون فکر کنم
گذاشتمش رو تخت و سرش رو بوسیدم
_الان بر میگردم بیبی خب؟؟
سرشو آروم تکون داد... خم شدم و بوسه ی کوتاهی رو لباش زدم و رفتم بیرون
جیمین:
چرا نمیزارین راحت باشم... چرا میخاین کاری کنین دلم برای اینها تنگ بشه... برای ای بوسه ها...
آغوش گرمش.. صدای خنده هاش
اشکام رو پاک کردم و ذل زدم به روبه روم... قاب عکس دو تاییمون بهم چشمک زد... خوب یادمه که
این عکس رو کی گرفتیم! روز بعد از اولین رابطمون... ته اومد و گفت به مناسبت این اتفاق مبارک
عکس میگیرم ازتون... لبخندی رو لبم نشست....ته همیشه انقدر بی شرم بود؟؟.... داشتم به اون روز
فکر میکردم که در باز شد
با دیدنش تو اون حال کابوسم به واقعیت تبدیل شد... چشماش پر از اشک بود و دستاشو دو طرفش مشت
کرده بود... آره جانگکوک همه چیز رو فهمیده بود
_چراااااااا؟؟؟؟ چرا بهم نگفتی جیم؟؟؟ جواب بده!!!!!!صدای فریادش سکوت اتاق رو شکست... آروم نیم خیز شدم و به تاج تخت تکیه دادم
+جانگ.. کوکا... ت.. تو... همه.. چیز... م.. منی
بغضش ترکید دویید طرفم و منو محکم گرفت تو بغلش
_درست میشه... همه چیز درست میشه جیمینی هیونگ.. خوب میشی من مطمئنم
جیمینی هیونگ ....میدونست عاشق این لفظم ؟؟ برای همین وقتی نگرانم بود تکرارش میکرد؟؟
کاش میتونستم بهت بگم که بیماری من آنقدر پیشرفت کرده که... ولی نه دلم میخاست خودمو تو نوازش
هاش و بوسه هایی که به گردنم میزد غرق کنم... پس سرمو از سینش بیرون آوردم و لب هام رو گذاشتم
روی لبای خیس از اشکش... شور بود.. بوسه قشنگمون شور بود... مثل همون اولین رابطه... پس
شروع و پایان ما همینه.. اشک
جانگکوک:
دو هفته از اون روز گذشته و جیمین روز به روز ضعیف تر میشه... جلسات شیمی درمانیش رو به
درخواست من شروع کرد... میدونم خیلی درد میکشه ولی من میخام خودخواه باشم... میخام تنها کسی که
تو این دنیا برام مونده رو پیش خودم نگه دارم
+جانگ.. کوکا.. این باز... پی پی کرد
با حرفش نگاهم افتاد به یونتان، سگ ته که رو مبل رو به گند کشیده بود
_اههههه خداااا چرا این دو تا انقدر شبیهن... هر دوشون فقط میرینن به زندگی آدم؟؟
جیمین با حرفم قهقه بلندی زد و من محو صدای خنده هاش شدم... میتونستم بدون این ها زندگی کنم؟؟
بدون شنیدن صدای نفس هاش؟؟ بدون گرفتن دستاش؟؟ نه این اتفاق نمیوفته جیمین من خوب میشه....
خوب میشه
. . . .
تهیونگ گذاشتش رو تخت و خودشم کنار نشست
*امروز خیلی خسته شد... میگن خیلی پیشرفت کرده_همیشه درد میکشه چیز تازه ای نیست
*نه کوک این بار فرق داشت... وسطش خون بالا آورد
چشمام گرد شد... فرشته کوچولوم خون بالا آورده؟؟؟ فرشتم درد کشیده باز؟؟؟
*کوک... دکترا
پریدم وسط حرفش و گفتم
_گوه میخورن....جیمین طوریش نمیشه
*هی کوک... منطقی باش... اون داره درد میکشه.. فقط واسه این که تو ازش خواستی بجنگه... کوک
قلبم داره خورد میشه از دیدنش تو این وضعیت... از موهای ریختش... از ابرو های قشنگی که دیگه
نیستن... از دستای تپل و تو پرش... از چشمای قشنگش که اشکیه... جانگکوک من دارم کنارش جون
میدم.... ولی هر کاری هم بکنیم نمیتونیم جانگکوک میشنوی... دیر یا زود این اتفاق میوفته..... جی..
جیمین دیر یا زود.....

One Shots Onde histórias criam vida. Descubra agora