❤︎ 𝑃𝐴𝑅𝑇 1 ❤︎

17K 1.2K 36
                                    


با خستگی از شرکت بیرون زد.
حوصله چیزی رو نداشت حتی خودش . دیگه عادت کرده بود به تکراری بودن روال زندگیش .

سوار ماشینش شد و به سمت خونه روند . کلید رو تو در انداخت و وارد خونه بی روح شد .
سکوت خونه اذیتش میکرد .

دلش میخواست هر دفعه که وارد خونه میشه صدای قهقهه خنده از خوشحالی توش بپیچه.

یکی باشه که هروقت با خسته تن از شرکت به خونه میاد با لبخندش خستگی رو از تنش بیرون کنه .
اما خب انگار انتظار همچین چیزی از دنیا برای اون یکم زیادی بود .

خودشو رو تخت ولو کرد و ناله ای از درد کمرش کرد .
(من بمیرم برا خستگیت)
صدای نوتیفیشن گوشیش اونو به خودش آورد.
یونگی بود دوست چندین ساله اش .

با دیدن عکس زیر لب فاکی گفت و نوشت :

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


با دیدن عکس زیر لب فاکی گفت و نوشت :

تمام خستگیش با دیدن بدن اون بیبی بانی هات از بین رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تمام خستگیش با دیدن بدن اون بیبی بانی هات از بین رفت .

با عجله سوییچ رو برداشت و به سمت انبار حمل یونگی حرکت کرد .

برای دیدن اون بیبی بانی پیش از حد بیتاب بود .
با رسیدن به انبار سریع از ماشین پیاده شد و به دفتر یونگی رفت .
یونگی با شنیدن صدای در سرشو به سمت جئون جونگ کوک چرخوند .

نیشخند شیطونی زد و گفت :

*از چیزی که فکر میکردم سریع تر رسیدی معلومه برای داشتنش خیلی بیتابی کوک .

کوک پوف کلافه ای کشید و گفت :

_یونگی داری خیلی حرف میزنی بهتر نیست سریع تر بهم نشونش بدی!؟

یونگی خنده ای کرد از پشت میز بلند شد :

*دنبالم بیا ددی بی تاب .

سلام عشقای من 👋🏻
تصمیم گرفتم بوک جدیدبنویسم و به اشتراک بزارم^*^.
امیدوارم خوشتون بیاد و همایت کنین.♥️
ووت و کامنت یادتون نره نظراتتون رو برام کامنت کنین ⭐
چون پارت اول بود کوتاه نوشتم ولی از پارت دوم طولانی تر میشه ☺⚡

 ♡︎ 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 ♡︎ 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣Where stories live. Discover now