🍷 𝔭𝔞𝔯𝔱 8 🍷🔞 come on baby boy 🔞

6.5K 600 46
                                    

هاییی بچه ها کنسرت رو دیدین ؟؟؟ عرررررر رفته بودن کنسرت هری بهم شوک وارد شد بعدش فرش قرمز و تیپ های کشنده و موهای یونگی و جیمین خدایااااااا لباس تهیونگ و کوک و بقیه اعضا عررررررر میخوام خودمو بکشمممم 😭😭😭 .


سر میز غذا نشسته بودن و به هم نگاه میکردن . اما یونگی با خونسردی تمام غذاش رو سرو میکرد و میخورد و این بیخیالی حرص هوسوک رو درآورده بود .

هوسوک محکم چنگال رو پایین پرت که که توی اون سکوت خوفناک صدای بلند و ترسناکی رو ایجاد کرد .

تهیونگ ترسیده به قیافه عصبانی هوسوک چشم دوخت اما یونگی همچنان خونسرد بهش نگاه میکرد و همین خونسردی تهیونگ رو میترسوند .

یونگی با آرامش چنگال و چاقو رو روی میز گذاشت و دهانش رو پاک کرد و نگاهش رو به هوسوکی که از عصبانیت داشت میترکید دوخت :

" میتونم دلیل عصبانیتت رو بدونم ؟ "

هوسوک دندون هاش رو روی هم کشید و از لای دندون های چفت زده اش گفت :

" چرا طوری رفتار میکنی که اتفاقی نیوفتاده !؟ رسما خانواده ام و منو گروگان گرفتی مین یونگی . فقط پاهام از این عمارت کوفتی بره بیرون ازت شکایت میکنم عوضی "

یونگی نیشخندی زد و انگشتای دستش رو به نوبت رو میز کوبید :

" خب !؟ بعدش ؟ "

" بعدش هم میان و حسابت رو میرسن احمق "

هوسوک گفت و خواست به سمت اتاقش حرکت کنه که با صدای یونگی سر جاش متوقف شد :

" بشین همین جا "

یونگی برعکس چند ثانیه قبل با جدیت کامل گفت و به هوسوک خیره شد . کمی ترسید و خواست به سمت صندلیش بره که با حرف یونگی شوکه شد :

" منظورم رو صندلی نبود "

و اشاره ای به روی پاهاش کرد و گفت :

" بیا اینجا بشین بیبی منتظرم "

هوسوک و تهیونگ با دهن باز به یونگی خیره شده بودن . احتمالا عقلش رو از دست داده بود :

" چ...چی میگی تو ؟ دیوونه شدی ؟ من میگم نگران خانوادم هستم تو میگی بیام بشینم رو پاهات "

" من بهت گفتم خانوادت تا وقتی که تو به هرکاری که من بگم انجام بدی تو آرامش کامل به سر میبرن جانگ هوسوک پس به نفعته هرچی میگم بگی چشم "

هوسوک اول نگاهی به تهیونگ و بعد نگاهی به یونگی که با جدیت و کمی خشن بهش چشم دوخته بود انداخت .

با تردید قدمی به سمت یونگی برداشت . دلش نمیخواست راهی که داره طی میکنه با آخر برسه . جلوی تهیونگ براس کار سختی بود .

رو به روی یونگی ایستاد و بهش خیره شد . یونگی دستاش رو باز کرد و به بغلش اشاره کرد .

هوسوک چشماش رو برای دوثانیه بست و باز کرد . آروم رو پاهای یونگی نشست و دستش رو دور گردنش حلقه کرد .

 ♡︎ 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 ♡︎ 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣Where stories live. Discover now