بخاطر اینکه خیلی دوستون دارم امروز هم پارت میزارم 🤗 .
بریم که پارت رو داشته باشیم و ووت یادتون نره پلیز 🤍☟︎︎︎با هق هقی که سعی داشت محارش کنه لباساشو جمع میکرد . زیپ ساک رو بست و با قدم های خمیده به سمت در اتاق قدم برداشت .
جونگ کوک پایین کنار در وایساده بود تا بدرقه اش کنه . بینیش رو بالا کشید و بدون اینکه نگاهی بهش بندازه گفت :+ جونگ کوک میدونی کاری که داری میکنی راه برگشت نداره ؟
کوک نگاهی به دیوار رو به رو انداخت و چیزی نگفت . اما تهیونگ ادامه داد :
+ دلم میخواد قیافتو وقتی که بفهمی همه چیز دروغ بوده ببینم اما میدونی چیه !؟ اون موقع تهیونگی نیست که کوک رو درک کنه ، ببخشه یا دوباره دلشو به همچین آدمی ببازه .
جونگ کوک چشماشو بست و آخرین ضربه اشو به تهیونگ زد :
_ اگه حرفت تموم شد . میتونی بری .
تهیونگ انگار باور نمیکرد این جونگ کوک خودشه . لباشو گاز گرفت مبادا غرورش شکسته بشه . آهی کشید و نگاه آخرشو به خونه ای که پر بود از خاطره خوب و بد دوخت .
بدون توجه به اخم کوک لبخندی برای آخرین بار بهش زد و گفت :
_ امیدوارم زمانی که به اشتباهت پی بردی برای جبران خیلی چیزا دیر نباشه .
و تو دلش ادامه داد " مخصوصا پدری برای بچه ای که هنوز متولد نشده " .
پاهاشو از خونه بیرون گذاشت و بدون اینکه به پشت سرش نگاهی بندازه از اونجا خارج شد . دل کوک داشت میترکید . میخواست بره جلوی تهیونگ که هر لحظه ازش دور تر میشد رو بگیره و بغلش کنه .
اما با یاد خیانتش اخمی کرد و در رو بست و ساعتو نگاه کرد . 2 صبح رو نشون میداد . دلش اصلا راضی نبود اما نمیدونست چرا اینکارو کرده .
میترسید از اینکه حرفای تهیونگ راست باشه . اون وقت باید چیکار میکرد !؟
فرستادن یه پسری که زیبایی خیره کننده ای داشت اونم این وقت شب اصلا کار درست و خوبی نبود .
نتونست تحمل کنه ، کت و سوئیچ رو برداشت و سمت ماشینش دویید . نباید خیلی دور شده باشه .
سوار ماشین شد و از خونه خارج شد . پنج دقیقه نگذشته بود که پسر سفید پوش خودش رو دید .
تو تاریکی آسمون میدرخشید درست مثل یه فرشته که از دل آسمون رو زمین سقوط کرده باشه .
نمیتونست ، دلش رضایت نمیداد که همینطور ولش کنه . یک ساعت گذشته بود اما تهیونگ همچنان داه میرفت.
کوک نگاهی به پاهای شل تهیونگ انداخت . معلوم بود خسته شده . دلش میخواست همین الان بره و سوار ماشینش کنه و مستقیم بره خونه .
![](https://img.wattpad.com/cover/263419275-288-k675351.jpg)
YOU ARE READING
| 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 | 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣
Roman d'amourخلاصه : "جئون جونگ کوک مردی ثروتمند ، زیبا و جذاب و البته خاص که چیزی تو زندگیش کم نداره جز یه چیز " "عشق " اون دنبال عشق خودش میگرده تا اینکه به لطف دوستش مین یونگی با بیبی تایگر به نام کیم تهیونگ آشنا میشه و اونو به سرپرستی میگیره تا اینکه...