❤︎ 𝑃𝐴𝑅𝑇 9 ❤︎

6.8K 878 59
                                    


ببخشید دیر شد واقعا درگیر امتحانات بودم ولی جبران میکنم عشقا دوستون دارم 🤧💜

.
.
.
.
.
.

تقریبا دو ماه از ورود کیم تهیونگ به خونه جئون جونگ کوک می گذشت.  تو این دوماه هیچ اتفاق خاصی بینشون رخ نداد که البته این دلیل سردی کوک و فرار تهیونگ از نگاه سرد کوک بود .
کوک سعی میکرد صبح زود از خونه بزنه بیرون و شب ها دیر بیاد تا با ته رو به رو نشه .

اما تهیونگ تصمیمشو گرفته بود و باید تکلیف خودشو و البته نقش خودشو تو این خونه نشون میداد .
به ساعت نگاه کرد .

تقریبا نیم ساعت دیگه کوک باید برمی گشت خونه و تا اونموقع تهیونگ سعی کرد یه غذای عالی برای شام و بیشتر بخاطر حرف های مهمی که داشت درست کنه و ترجیحا غذای مورد علاقه ته یعنی کیمچی رو ترجیح داد . امشب نمیخواست فرار کنه چون میدید که نه به جایی میرسه و نه اتفاق خاصی رخ میده .

میز رو با سلیقه زیبایی که داشت چید و یه دوش کوچیک گرفت و سعی کرد بهترین لباسش رو انتخاب کنه .
ترجیحا لباس سفیدی رو انتخاب کرد که پوست برنزه اش رو بیشتر تو دید قرار میداد و تضاد زیبا و جالبی رو ایجاد کرده بود .

بالم لب توت فرنگی رو برداشت و آروم به لب هاش مالید . ناخواسته از بوی خوبش زبونشو رو لبش کشید و طعم شیرین و چرب بالم تو دهنش مزه گرفت . با صدای در به خودش اومد و از استرس ناگهان چیزی زیر دلش خالی شد . نمیدونست کاری که داره انجام میده درسته یا نه اما تا نصفش رفته بود و راه برگشتی نداشت .

از پله های پایین رفت . نگاه کوک به میز خوش سلیقه ته بود که با صدای پا چشاشو به راه پله دوخت.  مردمک چشماش با هر ریتم صدای پای ته بالا میومدن و به ته رسیدن.  کوک با بهت و دهانی باز به ته چشم دوخته و بهتره بگم داشت درسته اونو با نگاهش می بلعید اما سریع خودشو جمع کرد سرشو پایین انداخت .

خیلی سریع دلش میخواست دلیل این میز و تغییر ظاهر تهیونگ رو بدونه پس بدون معطلی روی یکی از صندلی ها نشست و با نگاهی که سعی میکرد بی تفاوت باشه به تهیونگ چشم دوخت . ته با طرز نگاه کوک زد حال خورد اما خودش رو نباخت.  قدم هاشو سریع کرد و از قصد صندلی رو به روی کوک رو انتخاب کرد .

کوک همچنان منتظر تهیونگ بود و استرس بیخود ته رو درک نمیکرد .
تهیونگ دستشو به لبش کشید و با صدای آرومی گفت :

+ شام خوردی !؟

کوک اما بی توجه به حرف تهیونگ زر زد :

_ حرفتو بگو تهیونگ .

تهیونگ از باهوشی کوک زیادی خوشش نیومد و گفت :

+ حرفمو بگم!؟

جونگ کوک پوزخندی زد و گفت :

_ انتظار نداری که با این طرز خاص لباس پوشیدنت و درست کردن یه میز رمانتیک و این غذا اونم بعد دوماه یهویی باور کنم که قصدت فقط یه شام عادی و گپ ساده هست . اینطور نیست !؟

 ♡︎ 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 ♡︎ 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣Where stories live. Discover now