❤︎ 𝑃𝐴𝑅𝑇 4 ❤︎

9K 1K 72
                                    


از همین امشب فهمید که راه سختی رو در پیش داره .

☆☆☆☆☆☆

تهیونگ همچنان منتظر نشسته بود تا جونگ کوک بیاد و باهم غذا بخورن اما انگار جونگ کوک قصد اومدن نداشت و این به نفع تهیونگ بو .

چون از غذا خوردن با جئون جونگ کوک رو یه میز و رو به روی هم به شدت خجالت میکشید.
بشقاب های غذا رو جلو کشید و با ولع زیاد شروع کرد به خوردن طوری که اگه کسی اونو تو این حال میدید فکر میکرد تقریبا یه ماهه چیزی نخورده.

البته نه به کسی مثل تهیونگ که به شکمش اهمیت زیادی میده .

_ کسی قرار نیست غذاتو ازت بگیره بیبی آروم تر بخور خفه میشی .

تهیونگ با شنیدن صدای جونگ کوک که دقیقا از پشت گوشش میومد از ترس و تعجب چشماش بزرگ شد و غذا تو گلوش گیر .
شروع کرد به سرفه کردن که جونگ کوک سریع تو لیوان آب ریخت بهش داد تا نمیره .

جونگ کوک میخواست از کیوتی تهیونگ قهقهه بزنه اما سکوت کرد و به یه لبخند خیلی محوی اکتفا کرد .

رو به رو تهیونگ نشست و بهش چشم دوخت .
تهیونگ هنوزم برای غذا جا داشت اما خجالت همچین اجازه ای رو بهش نمیداد که دوباره جلوی چشمای جونگ کوک بشینه غذا بخوره.

از جاش بلند شد و گفت:

+ خب من دیگه برم بخوابم شب بخیر .

جونگ کوک جدی اخم ریزی کرد و گفت :

_ بشین تو جایی نمیری .

تهیونگ که پشتشو به جونگ کوک کرده بود دور از چشمش چشم غره ای بهش رفت و به سمتش برگشت :

+چرا ؟ چیزی شده !؟

جونگ کوک با صدای آروم و جدی گفت :

_ بشین و کامل غذاتو بخور.

+ اما من که گفتم سی.....

_ من بهت پیشنهاد ندادم که رد کنی بشین بخور .

تهیونگ با حرص پنهانی نشست . هنوزم خجالت میکشید .
چنگال رو گرفت و یکم گوشت برداشت .
زیر نگاه های خیره جونگ کوک به سختی چندتا قاشق غذا خورد و عقب نشینی کرد .

+ من دیگه سیر شدم نمیخورم . خب دیگه من برم بخوابم.

_ تهیونگ تو از به بعد قراره با من زندگی کنی و سعی کن خجالتت کلا بریزه چون من مثل الان حوصله ناز کشی ندارم باشه؟

تهیونگ سرشو پایین انداخت و زیر لب باشه ای گفت و با قدم های تند و ریز به سمت پله ها رفت و سعی کرد لباسشو پایین تر بیاره .

جونگ کوک سعی کرد نگاهشو از بوت های تهیونگ بگیره و روشو سمت دیگه ای کرد.
پوف کلافه ای کشید . تا کی میخواست اینطوری ادامه بده؟

 ♡︎ 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 ♡︎ 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣Where stories live. Discover now