❤︎ 𝑃𝐴𝑅𝑇 6 ❤︎

8.2K 867 145
                                    

وارد اتاقش شد و خودشو به در تکیه داد .
به اتفاق چند دقیقه پیش فکر کرد.  واقعا با خودش چی فکر کرد که تونست همچین کاری انجام بده ؟

پوف کلافه ای کشید و سرشو به در چند بار پشت سر هم کوبید . واقعا نمیدونست دردش چیه . چنگی به موهاش زد و خودشو رو تخت پرت کرد .

حالا طوری باید به چشم تهیونگ نگاه میکرد؟
مثلا میخواست ازش دوری کنه و لمسش نکنه اما یه چیزی این وسط جلوشو میگرفت و خودش هم نمیدونست اون چیه !

بی جهت دور خودش می چرخید و از خودش برای این کار احمقانه ای که انجام داده بود توضیح میخواست اما به چیزی نرسید .

ممکن بود که تهیونگ ازش متنفر بشه !؟
اگه ازش دلیل بخواد چی جوابش رو بده ؟
گیج شده بود . شاید وارد رابطه شدن با یکی دیگه جواب بده ؟!

آره باید با یکی وارد رابطه میشد ، حالا کی ؟!
باید از تهیونگ دوری میکرد ، نباید میذاشت تهیونگ خط قرمز هاشو رد کنه .

اما درواقع خودش بود که داشت خط قرمز هارو زیر پا میذاشت .
با صدای در اتاقش به خودش اومد . تهیونگ بود که بود گونه های قرمزش به شدت خوردنیش کرده بود رو به روی جونگ کوک ایستاده بود و جونگ کوک نمیدونست که چرا بازم دلش هوس بوسه کرد اما به خودش اومد و اخم کرد و پرسید :

_ چیزی شده تهیونگ؟

تهیونگ سعی کرد خجالتش رو کنار بزار و حرفشو بزنه :

+جونگ کوک م...من اصلا بابت اتفاقی که افتاده ن...ناراحت نیستم . خب راستش دلم نمیخواست که خودتو سرزنش کنی .

نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت . میدونست جونگ کوک خیلی تعجب کرده اما باید اینو میگفت و جونگ کوک رو از سرزنش کردن خودش نجات میداد .
جونگ کوک انگار اصلا انتظار همچین چیزی رو از تهیونگ نداشت و دوباره اخم کرد و گفت :

_ اون فقط یه بوسه و اشتباه محض بود فراموشش کن .

حتی خودش هم نمیتونست اون بوسه و لذتی که اون لحظه وجودش رو فرا گرفته بود رو انکار کنه پس چطور از یه پسر هجده ساله بی تجربه انتظار داشت که اولین بوسه زندگیش رو فراموش کنه !؟

تهیونگ با صدای بغض کرده ای گفت :

+اما من چطور میتونم اولین بوسه زندگیم رو فراموش کنم !؟

جونگ کوک با بهت به تهیونگ نگاه کرد . اولین بوسه!؟
امکان نداشت . چطور همچین پسر زیبایی میتونست هیج بوسه ای نداشته باشه !؟ اون واقعا یه الهی پاک بود . دیگه داشت کم میاورد.

تهیونگ با تردید سرشو بالا آورد و به چشماش زل زد . برای ثانیه ای از حرفی که میخواست بزنه تردید داشت اما نه !
باید حرفشو میزد و جوابشو میشنید .

+جونگ کوک م...من دقیقا چه نقشی تو خونه تو دارم ؟

جونگ کوک گیج به تهیونگ زل زد اما جوابی نداد . میگفت پول دادم آوردمت خونه که خالی نباشه اینجا ؟
تهیونگ بازم سوالش رو تکرار کرد :

 ♡︎ 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 ♡︎ 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣Where stories live. Discover now