❤︎ 𝑃𝐴𝑅𝑇 2 ❤︎

10.8K 1.1K 78
                                    



" تهیونگ "

آروم چشماشو باز کرد .
گیج به اطراف نگاه میکرد . نمیدونست کجاست و تو چه موقعیتی قرار گرفته .
جایی شبیه انباری بود که اصلا به چشمش آشنا نبود . با صدای ناله ای سرشو به سمت صدا برگردوند .
با دیدن تصویر مقابلش چشماش بزرگ شد .

فقط اون نبود که تو این مخمصه گیر کرده بود بلکه صد نفر دیگه مثل اون گیر افتاده بودن .
یهو همه چیز یادش اومد .

" flash back "

با صدای بابای معتادش از خواب بیدار شد .
باز یه روز کسل کننده و تکراری دیگه . خسته شد بود از همه چیز . از بابای معتادش که هر وقت میرفت بیرون تا دو روز هم نمیومد خونه و براش مهم نبود که پسرش تهیونگ چیکار میکنه .

اونقدر برای پدرش بی ارزش بود که اگه یه روزی میمرد هم پدرش سالی یه بار سر قبرش نمیومد.
چشماشو آروم بست که با صدای پدرش به خودش اومد :

* ته....تهیوووونگ!؟

تهیونگ کلافه شد و از تخت پایین اومد .
فقط همین خونه کوچیک که تو پایین شهر بود براشون مونده بود .
تمام دارایی هاشون رو پدرش تو قمار به هوا داد .
تهیونگ تازه هجده سالش بود . سال اول دانشگاهش هم کار میکرد هم درس میخوند.
خرج خونه و حتی مواد پدرش هم دست اون بود .

*تهیوووونگگگ؟ کدوم گوری هستی توله سگ؟!

تهیونگ با صدای گرفته ای جواب داد :

+بله بابا ؟

*امشب قراره ببرمت یه جایی . خوب به خودت برس باشه پسررررم؟!

و بعد شروع کرد به خندیدن . تهیونگ از لحن کشیده باباش حالش بهم میخورد .
همش اثرات اون مواد خونه خراب کن بود .
اما تهیونگ تنها چیزی که الان مغزش رو درگیر کرده بود این بود که امشب باباش میخواست اونو کجا ببره ؟
اصلا حس خوبی نسبت به جایی که میخواست بره نداشت .
اما باز با این حال هیچ حق اعتراضی نداشت .
خودشو رو تخت ولو کرد .
یعنی قرار بود امشب کجا بره؟!
حس کنجکاوی داشت از پا درش می آورد اما خواب اجازه فکر کردن بهش نداد . چشماشو بست و به خواب رفت.

با صدای داد پدرش از جا بلند شد .
گوشی قدیمی شو برداشت و به ساعت نگاه کرد.
تازه ساعت شیش غروب بود .
دو ساعت زمان داشت . از اتاقش بیرون رفت که پدرشو دید .
دوتا نایلون بزرگ دستش بود . به سمت باباش رفت . نایلون هارو ازش گرفت و با کنجکاوی گفت :

+بابا تو این نایلون چیه ؟

*تو اینا سه دست لباااس هست هرر کدومش رو که بهتر بهت میومد می پوشی. یالا زودباش زیاد وقت نداری فقط دو ساعت. برو دوووش بگیر و حاضر شو.

تهیونگ سری تکون داد و جلوی خودش رو گرفت تا سوال دیگه ای نپرسه.

☆☆☆☆☆☆☆

 ♡︎ 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 ♡︎ 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣Where stories live. Discover now