🍷 𝔭𝔞𝔯𝔱 5 🍷

4.8K 643 105
                                    


بلاخره اومدم بعد از قرن ها .


آهی از خستگی کشید و کمرش رو مالش داد . بخاطر حس سربار بودن تو خونه هوسوک بیشتر کار ها گردن تهیونگ بود . برآمدگی شکمش روز به روز بزرگتر میشد و تهیونگ متوجه این تغییر میشد و ترسش رو دوبرابر میکرد .

ممکن بود هوسوک بعد از فهمیدن بارداریش درکش نکنه و اونو بیرون بندازه . میدونست هوسوک همچین آدمی نیست ولی تهیونگ از کوک هم انتظار نداشت اونو از خونه بیرون بندازه ولی انداخت . پس نباید انتظاری از بقيه میرفت .

" تهیونگ؟ عزیزم بیا اینجا کمکم کن "

تهیونگ آهی کشید و از جاش بلند شد . با دیدن مامان هوسوکا که درحال آشپزی بود لبخندی زد :

" جانم خانوم هانگ ؟ چیزی لازم دارین ؟ "

خانم هانگ لبخندی زد و با شرمندگی گفت :

" ببخشید پسرم میدونم امروز خیلی خسته شدی ولی میدونی که من نمیتونم زیاد تحرک کنم با این پاهای از کار افتاده ام "

تهیونگ سری به نشونه منفی تکون داد  :

" این چه حرفیه ؟ من بیشتر شرمنده شما شدم و بی وقت مزاحمتون شدم ، واسه جبرانش هرکاری بگین میکنم "

خانم هانگ لبخندی زد و به قابلمه روی گاز اشاره کرد و گفت :

" پسرم پنج دقیقه اینو هم بزن تا غلیظ‌ و ته نشین نشه "

تهیونگ سری تکون داد و سمت اجاق‌گاز رفت ، همین که بوی غذا رو گرفت معده اش پیچی خورد و ناخواسته عوقی زد و با سرعت زیاد به سمت دستشویی حرکت کرد تا خرابکاری نکنه .

خانوم هانگ عصا به دست با نگرانی پشت در دستشویی ایستاد و با صدای لرزونی گفت :

" پسرم چیزی شده ؟ حالت خوبه ؟ یهو چیشد "

تهیونگ آبی به صورت رنگ پریده اش زد و با پاهایی که از ضعف میلرزید از دستشویی خارج شد . با دیدن خانوم هانگ که با نگرانی بهش خیره شده لبخندی زد و با صدای خسته ای گفت :

" چیزی نیست خانوم هانگ ! یه حساسیت معده بود همین ، جای نگرانی نیست قبلا هم برام پیش اومد من حالم خوبه "

خانوم هانگ سری تکون داد و گفت  :

" حتما یه سر دکتر برو . تو این سن نباید درگیر مشکل معده داشته باشی "

تهیونگ لبخندی زد و سری به نشونه موافقت تکون داد  :

" من امروز وفت دکتر دارم برای سونو ..... منظورم برای معده میخوام برم تا مشکلم زودتر حل بشه "

خانم هانگ سری تکون داد و سمت آشپزخونه حرکت کرد . تهیونگ خواست پشت سرش برای کمک به آشپزخونه بیاد که خانم هانگ مخالفت کرد .

 ♡︎ 𝐵𝐴𝐵𝑌 𝑇𝐼𝐺𝐸𝑅 ♡︎ 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣Where stories live. Discover now