همه سریع وارد اتاق شدن و جایی رو برای نشستن انتخاب کردن که نزدیک لان وانگجی نباشه و به این ترتیب میزهای اطراف وانگجی خالی موند
لان ژان بی توجه به بقیه خیلی صاف و مرتب سر جاش نشست و نگاهشو به رو به رو داد و با ورود عموش لان چیرن تمام افکارشو رو درس متمرکز کرد و هیچ توجهی به وی ووشیانی که چند میز اونطرف تر مدام سر جاش تکون میخورد و سعی داشت چیزی رو بهش بگه نکرد
لان چیرن طوماری که تو دستش بود و باز کرد و کاغذ رو زمین غلت خورد و باز شد و ادامه اش اونقدر بلند بود که کل زمین رو بپوشونه و شروع به خوندنش کرد
با دیدن قیافه درهم عموش فهمید که کسی جز خودش به حرفاش گوش نمیده
لان چیرن طومار رو روی زمین انداخت و لبخند تلخی زد
_تمام قوانین رو یکبار دیگه برای همتون تکرار کردم چون با اینکه همگی اونا روی دیوار سنگی نوشته شده کسی نمیخونتشون و الان دیگه هیچکس نمیتونه به این قوانین بی توجه باشه و اونا رو زیر پا بزاره و با گفتن نمیدونستم خودشو توجیه کنه هرچند بازم کسانی هستن که کوچیک ترین توجهی نمیکنن خب از این بحث بیایم بیرون حالا میخوام در مورد موضوعات دیگه صحبت کنم
با اینکه منظور لان چیرن میتونست به همه حاضرین تو اتاق باشه اما با اتفاق دیشب حدس زدن اینکه مخاطب همه اون حرفا مستقیما وی ووشیانه برای بقیه از جمله خودش کار سختی نبود
_وی یینگ؟
_بله
_بگو ببینم یائو و شیاطین و ارواح و هیولاها یکی هستن؟
_نه نیستن
_چرا نیستن؟چه فرقی باهم دارن؟
_یائوها از موجودات زنده و غیر انسانی به وجود میان شیاطین از انسان های زنده و ارواح از انسانهای مرده و هیولاها از موجودات مرده غیر انسانی به وجود میان
_هیولا و یائو اغلب با هم اشتباه گرفته میشن با یه مثال فرقشون رو توضیح بده
_راحته
و به درخت سبز بیرون اتاق اشاره کرد
_اگر یه درخت زنده با انرژی آلوده بشه و بوسیله طلسم هوشمند بشه و اختیار پیدا کنه و مشکل درست کنه یه یائوئه و اگه من با یه تبر نصف درخت رو قطع کنم و این تنه بریده مرده با طلسم جون بگیره و دردسر درست کنه تبدیل به هیولا میشه
_پیشینه بنیان گذار حزب چینگهه نیه چی بوده؟
_قصاب
_نشان حزب لانلینگ جین یه گل سفید صد تومنیه این گل چه نوعیه؟
_جرقه طلایی میون برف
_اولین شخصی که توی دنیای تهذیبگری به جای پیشرفت حزبش روی پیشرفت قبیله اش متمرکز شد کی بود؟
YOU ARE READING
☁️The untamed☁️
Fanfictionدستم رو ول کردی اما من تو رو از قلبم جدا نمیکنم وی یینگ اشک ها کلماتی هستن که قلب نمیتونه بگه ☁️انتیمد☁️ نیمه دوم رمان استاد تعالیم شیطانی روایت برادری ها و نابرادری ها قصه اعتماد و بی اعتمادی بعد از رفتن وی ووشیان تو این 13 سال چی به سر لان وانگ...