مقر ابر هیچ تغییری نکرده بود هنوز هم همون بهشت چند صد ساله ای بود که بین اقیانوسی از ابر قرار داشت
ولی آدمهای زیادی از بین رفته بودن فرق روز های خوب و بد این بود که روز های بد رو همون موقع درک کرده بود اما روز های خوب رو حالا که تبدیل به خاطره ای دور شده بودن می فهمیدجیانگ چنگ قدر چیز های کوچیک زندگیش رو نفهمیده بود و حالا که اینجا بود و به عقب نگاه میکرد می فهمید چقدر بزرگ بودن
خلوت و مراقبه تو بهار سرد قلب وانگجی رو آروم میکرد و نگرانی های ذهنش رو آرامش می بخشید به آرومی لباس هاشو پوشید و به سمت مقر ابر به راه افتاد میخواست به خرگوش هایی که ازشون مراقبت میکرد سر بزنه و براشون غذا ببره
دیدن رئیس قبیله جیانگ باعث شد قدم هاش متوقف بشن جیانگ چنگ اونقدر غرق در فکر بود که به نظر میرسید اصلا متوجه اومدن وانگجی نشده وانگجی به سمت نگاهش خیره شد راهروی عمارت ارکیده جایی که سالن درس تعلیم دیده ها بود
از اونجایی که نمی خواست خلوت جیانگ چنگ رو بهم بزنه خواست به راهش ادامه بده که جیانگ چنگ بی هوا چرخید و نگاه خیره و متعجبش رو به وانگجی داد
_ارباب دوم لان
ظاهرش مثل همیشه آراسته و باشکوه و زیبا بود و نگاهش بیش از حد سرد به نظر میومد در حالیکه هیچ بی نظمی و نقصی تو ظاهرش از بالا به پایین وجود نداشت
_ارباب جیانگ
به محض دیدن جیانگ چنگ نگاهش طوری بود که انگار هر احساسی رو به آتیش می کشه همونقدر محزون و غمگین اما به سرعت رنگ نگاهش تغییر کرده بود و با بی تفاوتی به وانگجی نگاه میکرد
دیدن لان وانگجی برای زنده کردن گذشته اش و عصبی کردنش کافی بود چطور میتونست خونسرد باشه وقتی هر جایی که پا میزاشت تصویر و خاطره اون لعنتی پیش تر از جیانگ چنگ اونجا بود؟
خیال باطلی بود اگر فکر میکرد زندگی بعد از این روی خوبش رو بهش نشون میده در حالیکه باید میدونست خنجر های تیز در همین حوالی به انتظارش نشستن پوزخند محوی زد و گفت
_به نظر میرسه باید روز های سختی رو گذرونده باشید ارباب دوم لان برای کسی مثل شما که درستکار بودنش زبانزد دنیای تعلیماته گناهی نیست نباید اونقدر هم سخت گذشته باشه بهرحال شما اون کسی نیستین که تنها مونده باید یاد گرفته باشید که هیچ جای زندگی جواب محبت اون چیزی نمیشه که شما میخواید
لان وانگجی به آرومی کمی سرش رو خم کرد تا احترامش رو نشون بده و جوری رفتار کرد انگار چیزی نشنیده بهرحال وانگجی هیچ وقت تلاش نکرد تا با کلمات جیانگ چنگ رو شکست بده و با قدم های آروم ولی محکم از کنار جیانگ چنگ رد شد
اون نه راه جیانگ چنگ رو رفته بود نه دردهاش رو کشیده بود و جای اونم زندگی نکرده بود پس قضاوت کردنش هم به عهده وانگجی نبود
ESTÁS LEYENDO
☁️The untamed☁️
Fanficدستم رو ول کردی اما من تو رو از قلبم جدا نمیکنم وی یینگ اشک ها کلماتی هستن که قلب نمیتونه بگه ☁️انتیمد☁️ نیمه دوم رمان استاد تعالیم شیطانی روایت برادری ها و نابرادری ها قصه اعتماد و بی اعتمادی بعد از رفتن وی ووشیان تو این 13 سال چی به سر لان وانگ...