_من میخواستم برش گردونم به مقر ابر و از همه دنیا پنهانش کنم،ازش محافظت کنم ولی فکر میکرد میخوام به مقر ابر بیارمش تا تهذیبش کنم و از این نیروی شیطانی تطهیرش بدم اگر من جای وی یینگ بودم باز هم حاضر میشدی ازم حمایت کنی؟کنارم میموندی؟بهم اعتماد میکردی ؟تا کجا؟
_وانگجی
_برادر
_چجوری میتونم بهت شک کنم وقتی خودم بزرگت کردم و تو تمام لحظات کنارت بودم؟
_ارباب جوان جیانگ چنگ هم برادرش رو دوست داشت حتی اگر همه دنیا هم به وی یینگ شک داشتن اون این حق رو نداشت چون همیشه کنارش بود
ارباب درخشش بی انتها به آرومی زمزمه کرد
_زندگی اون طوری که ما میخوایم پیش نمیره
_نه این شرایط نیست که ما رو شکل میده انتخاب و تصمیم های خودمونه هممون قدرت دفاع از وی یینگ رو داشتیم، بحث داشتن یا نداشتن اعتماد بود
_ارباب جوان وی خودش این راه رو انتخاب کرد
**********
وی یینگی که تنهایی زیاد کشیده بود خودش رو هم فراموش کرد چه برسه به بقیه وقتی اسم ییلینگ لائوزو میومد مردم یاد کسی میفتادن که باور داشتن بزرگ ترین دشمن دنیای تعلیماته یه موجود شرور و شیطانی که هیچکس حتی جرئت بردن اسمش رو هم نداره
اما برای وانگجی فرق داشت وانگجی تاوان سخت و سنگینی برای فهمیدنش داده بود وی یینگ یه مرد واقعی بود که جوانمردی رو به نهایت رسونده بود وی یینگ نماد فداکاری و عدالت بود
تنها چیزی که با شنیدن اسمش تو ذهنش نقش میبست کلمه مظلوم بود
وی یینگی که زخماش خونریزی داشت تا وقتی که نفس میکشید،میلرزید و روی زانوهاش افتاده بود
عطر وی یینگ از بین نمیرفت با بی قراری اسمش رو صدا میزد به امید اینکه شاید جوابی بشنوه
دلش برای گوش هاش می سوخت مجبور بودن سکوت رو هم بشنون
برای لان ژان که به شیطنت های وی یینگ خو گرفته بود غم وی یینگ ریشه به جانش زده بودباید بغضشو به کی میگفت؟به وی یینگی که نبود و خاطراتش هر لحظه وجودشو به آتیش میکشیدن؟
کی شبیه وی یینگ بود؟
دست هاش هنوزم بوی وی یینگ رو با خودشون داشتن هر روز مرگ رو تجربه میکرد هر بار دردناک تر،یه دفعه با خنده هاش دفعه بعد با چهره غرق در اشکش،در حسرت چشم های وی یینگ بود چشم هایی که دیدنش قلبش رو گرم میکرد
دلتنگ رنگ نگاهش بود دلتنگی های وی یینگ از پا انداخته بودش_ وی یینگ هر کجا هستی برگرد
چه اهمیتی داشت که همه سرزنشش میکردن وقتی آغوشش خالی از حضور اون بود
KAMU SEDANG MEMBACA
☁️The untamed☁️
Fiksi Penggemarدستم رو ول کردی اما من تو رو از قلبم جدا نمیکنم وی یینگ اشک ها کلماتی هستن که قلب نمیتونه بگه ☁️انتیمد☁️ نیمه دوم رمان استاد تعالیم شیطانی روایت برادری ها و نابرادری ها قصه اعتماد و بی اعتمادی بعد از رفتن وی ووشیان تو این 13 سال چی به سر لان وانگ...