مقر حزب لان توی کوهستانی دورافتاده و بیرون از گوسو قرار داشت
جایی رویایی که عمارت ها و راهرو ها روی آب بنا شده بودن دیوار های سفیدی که روی قسمت های بالاییشون آجر های سیاهرنگ چیده شده بود و به امتداد عمارت های کنار آب کشیده شده بودن و همیشه در مه غلیظ کوهستان فرو رفته بودن
به نظر می رسید اقیانوسی از ابر توی بهشت ابدی باشه و دقیقا معنی اسمشو کامل میکرد
☁️مقر ابر☁️
دلیل دیگه ای که قبیله گوسو لان رو از بقیه متمایز میکرد وجود استاد دانا و مشهوری به نام لان چیرن با پیشینه عالی و اعتباری محکم، همه در این مورد که استاد سختگیری هست که شاگرد های نابغه پرورش میده اتفاق نظر داشتن
شاید این دوتا ویژگی سخت گیر و یه دنده بودنش باعث میشد همه فاصله اشون رو باهاش حفظ کنن و در پس و پنهان چشم دیدنشو نداشته باشن
ولی اعتبار زبون زدش تو دنیای تهذیب گری باعث میشد همه خانواده ها علاقه مند باشن که بچشون زیر دست همچین استادی خوب بار بیاد
و وجود یشم های قبیله لان، لان هو آن و لان ژان این مسئله رو کاملا تایید میکرد وجود اون دوتا سوژه خوبی برای بزرگان حزب های دیگه بود تا شاگردای خودشون رو با اونا مقایسه کنن
و این سرشناس بودن کافی بود تا همه شاهزاده های گوسو رو که به مانند یه جفت یشم ظریف تراش خورده بودن رو حتی اونایی که تا حالا ندیده بودنشون بشناسن
و خواستار این بودن که فرزندشون حتی اگه رقت انگیز و سر به راه هم نباشه تحت تعلیم قبیله گوسولان قرار بگیره تا حداقل موقع بیرون اومدن از زیر دست لان چیرن آداب دان و نجیب به نظر برسن
**********
وانگجی در سکوتی آرامش بخش در جینگشی مشغول مراقبه بود
آروم بود و اهداف بلند داشت و دنیا رو با بلند نظری نگاه میکرد و ارزش هر ثانیه رو میدونست یک صبح تازه ، یک تولد دوباره ، یک زندگی جدید که میتونست در راه درست قدم برداره صحبت های عموش رو بیاد اورد
انسان بزرگ نیست جز به وسیله فکرش
شریفه به واسطه احساساتش
و به خاطر اعمال نیکش قابل احترامه
میتونست سکوت رو با اعماق قلبش بشنوه که صدای بلندی خلوتش رو بهم زد
صدای شاگردای جدید بود که از حزب های دیگه برای تعلیم به گوسو لان اومده بودن قبیله لانلینگ جین،یونمنگ جیانگ،چینگهه نیه و بقیه حزب ها و احتمال به یقین این صدای شاگرد ارشد حزب جیانگ وی ووشیان بود
_مگه من همین الانشم به اندازه کافی نجیب نیستم؟
جیانگ چنگ که میتونست اوضاع رو پیشبینی کنه پوزخند زد
VOUS LISEZ
☁️The untamed☁️
Fanfictionدستم رو ول کردی اما من تو رو از قلبم جدا نمیکنم وی یینگ اشک ها کلماتی هستن که قلب نمیتونه بگه ☁️انتیمد☁️ نیمه دوم رمان استاد تعالیم شیطانی روایت برادری ها و نابرادری ها قصه اعتماد و بی اعتمادی بعد از رفتن وی ووشیان تو این 13 سال چی به سر لان وانگ...
