☁️part 17☁️

625 95 41
                                    

قطره های بارون بی وقفه آسمون رو به زمین میدوختن و شخصی با لباس سیاه و ظاهر رنگ پریده و پژمرده و چهره ای زیبا که روی صورتش خون ریخته بود با آوای حزین بین زمین و آسمون دست و پا میزد

وانگجی با اینکه سخت تلاش میکرد تا نیروی درونیش رو بدست بیاره اما همچنان بیمار به نظر می رسید گیوچین رو روی میز گذاشت و ذهنش رو متمرکز کرد

انگشت هاش به نرمی روی گیوچین حرکت میکردن ذهنش می پرسید کجایی؟ و قلبش میگفت سالمی؟
حرکت نت های گیوچین می پرسید کجا باید دنبالت بگردم؟
و دستهاش التماس میکرد تا جوابی بشنوه حرکت دست های وانگجی روی هر بند گیوچین جان میداد به این امید که شاید وی یینگ صداش رو بشنوه و ساده رد نشه

دردی که بی هوا در سینه اش پیچید به قدری زیاد شد که قبل اون که دستهاش دوباره زِه های گیوچین رو لمس کنن چشمهاش روی هم افتاد و بیصدا روی زیتر سقوط کرد

لان چیرن با طمانینه و قدم هایی آروم با سینی دارو و دمنوش مستی در رویا وارد جینگشی شد

تا به عیادت هر روزه  برادر زاده اش بره با دیدن وانگجی در لباس سفیدی که حالا با خون رنگ شده بود و رنگ پریدگی اش رو بیشتر نمایان میکرد سر جا خشک شد سینی با صدای وحشتناکی که سکوت اتاق رو بهم میزد به روی زمین سقوط کرد و لان چیرن وحشت زده به طرف وانگجی رفت و همونطور که سعی میکرد در آغوش بگیرتش با فریاد بلندی درخواست کمک کرد

_پزشک رو خبر کنید،وانگجی؟

**********

حس کسی رو داشت که بین زمین و آسمون معلقه،هیچ قدرت حرکتی نداشت دهنش رو باز کرد به امید اینکه صدایی از گلوش دربیاد بی فایده بود احساس نگرانی از یک واقعه شوم همه وجودش رو پر کرد

نه میتونست تکون بخوره نه حتی فریاد بزنه تقلاهاش بی فایده بود وی یینگ هیچ نیرویی تو بدنش نداشت مثل اینکه حتی توی قلبش هم هیچ نیرویی نمونده بود

شبیخون فکرهایی که مثل اجساد درنده بهش حمله میکردن و زخم های عمیقی رو روی وجودش به جا میزاشتن

و قلب و روحش پذیرای زخم های عمیق بی درمانی میشد که وحشیانه غارتگر وجودش بودن

_اگه سابقه نداشته پس من میشم سابقه اش

_چرا نجاتش دادی؟چرا باید ازش دفاع میکردی؟چند بار بهت گفتم دنبال دردسر نری؟ دخالت نکنی؟انقدر دوست داری نقش قهرمان رو بازی کنی؟دیدی با قهرمان بازیت چه اتفاقی افتاد؟ هان؟ الان خوشحالی؟

_وی یینگ

_میتونم بهاش رو بپردازم

_معلومه که میتونم کنترلش کنم


_این راه نه تنها به بدنت لطمه میزنه بلکه به قلبت هم صدمه میزنه

_لطمه بزنه یا نزنه هر چقدر هم بزنه من حد و نهایتش رو میدونم و برای قلبم هر چی باشه بقیه از قلب من چی میدونن؟ چرا باید بقیه در موردش اهمیت بدن؟

☁️The untamed☁️Where stories live. Discover now