☁️part 23☁️

856 142 75
                                    

وانگجی به سر در مغازه شراب فروشی که چراغ هاش هنوز روشن بود نگاهی کرد و بی حرف واردش شد و اهمیتی به شلوغ بودن اونجا و آدمهایی که اونجا بودن نداد و به طرف میزی که گوشه مغازه بود رفت، بیچن رو روی میز گذاشت و نشست

کارگری که کنار میز نشسته بود و بیخیال استراحت میکرد با دیدن فرد محترمی که ابهت از سر و وضعش میبارید و لباس هاش نشون از نجیب زادگیش داشت پاهاشو از روی میز جمع کرد و لباس هاش و تکوند و به طرف وانگجی رفت

_ عطر شکوفه گیلاس ، شراب برنج، لبخند امپراطور هم از گوسولان برامون رسیده چی می نوشید براتون بیارم آقا؟

_لان ژان لبخند امپراطور گوسولان حرف نداره

کلمه لبخند امپراطور با اون حالت اصلا شبیه لحن وی یینگ به نظر نمی رسید دل آرومش رو بی قرار میکرد و دل بی قرارش رو آروم، آخرش وی یینگ درد بود یا درمان؟
البته که برای درد های وانگجی وی یینگ از هر طرف که میومد درمان بود 

تبسم کوتاهی کرد

_ لبخند امپراطور، اما قبل از اینکه بری به سوالم جواب بده اخیرا توی ییلینگ اتفاق عجیبی افتاده؟ هر چی میدونی بگو بعدش این نقره برای تو میشه

و نقره ای رو روی میز گذاشت و اونو به طرف کارگر هل داد

کارگر که با دیدن نقره هول شده بود اب دهنشو با صدا قورت داد و در همون حال پرسید 

_ بستگی داره که چی میخواید بدونید؟ نگاهش جوری طمعکارانه بود انگار میگفت اگه یکم دیگه سخاوت به خرج بدی برای خودم مرده و زنده نمی زارم

نگاه لان وانگجی اونقدر سرد بود که کارگر بفهمه نباید زیاده روی کنه تند تند جواب داد

_ البته خوب کسی رو برای سوال کردن انتخاب کردین ارباب جوان اینجا زیاد اتفاق میفته مثلا چه اتفاقی

وانگجی با طمانینه بهش نگاه کرد و جواب داد

_ هر اتفاقی که باعث شده باشه مردم فرمانده ییلینگ رو بخاطرش لعنت کنن

مرد میانسال با جواب صریح وانگجی حرف تو دهنش خفه شد ییلینگ لائوزو؟

_شایعات زیاده ارباب جوان اما همه چیز از سه سال پیش شروع شد بعد اتفاقات تپه تدفین و محاصره اش زن پا به ماه شینگ یون ناپدید شد و مدتی بعد جسد زن بی نوا در حالی پیدا شد که کاملا تیکه پاره شده بود و نوزاد بیچاره اش هم سر نداشت هیچکس اهمیت نداد چی به سر اون بدبخت اومده همه می گفتن شاید تو محاصره تپه تدفین کشته شده بهرحال بعد از مدتی این قضیه کاملا فراموش شد تا اینکه از مدتی قبل هر بچه ای که توی اون روستا متولد میشه به طرز فجیعی میمیره اونجا نفرین شده اس شبحی که پیوسته تو هوای اون روستا میچرخه تا جیگر زن های زائو رو از جا بکنه و ازش تغذیه کنه  شب ها صدای فلوت میاد ....

و قبل از اون که بتونه حرفش رو کامل کنه مرد جوونی سراسیمه وارد اونجا شد و در حالیکه به نظر می رسید اختیاری از خودش نداره پشت سر هم فریاد میزد

_شبح سیاه، بدبخت شدم یکی کمکم کنه زنم از دست رفت ییلینگ لائوزو امیدوارم روح تیکه تیکه شده ات تو جهنم تو عذاب همیشگی باشه شما رو به خدایان کمکم کنید

با دیدن وانگجی انگار که خدایان آسمانی دعاهاشو شنیده باشن و براش کمک فرستاده باشن اشک هاشو پاک کرد و به سرعت گوشه ردای سفید وانگجی رو چسبید و التماس کرد

_ارباب جوان خواهش میکنم به داد کارگر فقیر و بیچاره ای مثل من برسید کمکمون کنید نجاتمون بدین زن و بچمو بیگناهم رو از دست شبح سیاه نجات بدین

**********

خبر زایمان شانگ که در روستا پیچید زن ها برای کمک به اونجا رفتند قابله کمی دیر تر از بقیه رسیده بود شانگ بی حال روی پارچه ضخیمی دراز کشیده بود بوی عود که برای سلامتی شانگ و فرزندش روشن کرده بودن فضا رو پر کرده بود نگاه های هراسان حاضرین تشویش و نگرانی زن بیچاره رو بیشتر میکرد و بی خبری از آمینگ بی قرارترش میکرد  امیدوار بود دوستش و فرزندش در سلامت باشن‌

مادران دیگر روستا فرزند پسر داشتند پسری که چتر حمایتشان بود دختر بودن و دختر داشتن ننگ بود آمینگ آرزو میکرد فرزندی آزاد به دنیا بیاره فرزندی که پشت و پناه خودش و دختران بی گناهش باشه

درد بی هوا پیچید تو تنش و ابروهای ظریفش تو هم گره خورد و جنب و جوش طفلش رو حس کرد که مثل ماهی بیرون افتاده از اب بی قراری میکرد چشم های سیاهی تو تاریکی گوشه اتاق بهش خیره شد و برق زد برقی که مستقیم از قلبش رد شد و بدنش رو به رعشه انداخت دست شانگ بالا اومد تا جلوی خفه شدنش رو بگیره قابله با دیدن شانگ وحشت زده خطر رو حس کرد با صدایی که تو گلوش شکست جیغ کشید

_شبح سیاه

مبارزه نابرابر شروع شده بود بدن نیمه جون شانگ رو به زحمت بلند کردن و از روی ظرفی که پر از دود و سیاهی بود  گذروندن دور تا دور بسترش رو پر از آهن و شمشیر کردن لب های زن جوون تکون میخورد و هیچ صدایی ازش به گوش نمیرسید

هیچ کدوم از تلاش ها ثمری نداشت و سیاهی چشمهای شانگ رو به سفیدی رفت

قابله سراسیمه به دنبال همسر شانگ رفت تا برای نجات جون زن و فرزندش به دنبال کمک بره

اینجا تنها نشسته ام اما تنها نیستم یادت امان تنهایی نمیدهد

سلام مهربونا❤🐇

بچه ها واقعا از وضع ووت انتیمد راضی نیستم خودتون یه نگاه به سین هر پارت بندازید متوجه میشید بازم میگم اگر انتقادی از قلمم دارید که باعث میشه به بهتر شدنش کمک کنه خوشحال میشم باهام درمیون بزارید برام سواله اگر داستان رو دوست ندارید پس چرا دنبالش میکنید؟ و اگر علاقه دارید چرا ووت نمیدین؟ وضع ووت انتیمد واقعا ناامید کننده اس🌸💗

#Suibian_Myeoni

☁️The untamed☁️Where stories live. Discover now