☁️part 9☁️

659 98 17
                                    

یکسال از محاصره تپه های تدفین گذشته بود روزها از پی هم میگذشتن و حال دومین یشم درخشان قبیله گوسولان به جای بهتر شدن رو به وخامت میرفت

بهار سرد برای لان ژان تبدیل به سرابی عمیق شده بود که با هر صدایی که در پسِ خلوتش می پیچید با درد لب میزد

_وی یینگ

همه چیز تبدیل به سیم قاتلی شده بود که به دورش پیچیده میشد و اونقدر تو گلوش فرو رفته بود که نفس کشیدنش هم با درد بود

هنوز هم از ته قلب وی یینگ رو بیاد داشت،قلبی پر از غم بیگناهیش همون غمی که آشنای جانِ وی یینگ بود

اسمش رو می نوشت و می نوشت و می نوشت

با وجود این همه او، دلتنگی چه معنایی داشت ؟

با وی یینگ بودن رو تصور کرده بود و بی وی یینگ بودن رو تجربه، این بود تمامِ سهم وانگجی از رویای نجات دادنش تا واقعیت از دست رفتنش

خیالِ داشتن وی یینگ داستانِ آدم مستی بود که میخواست ستاره ها رو با دست بگیره

جبران برای کسی که نمیشد اون رو خواست و بدتر از اون نمیشد داشت و لان ژان فقط میتونست سخت منتظر و دلتنگش باشه

تنهایی انتخاب وانگجی بود لبخند وی یینگ اما همه چیز رو بهم می ریخت

چیزهای بدتری هم وجود داشت روزهای خسته ای که زخمی در خلوتِ تبعید سپری میکرد و لحظه هایی که با درد از سرش میگذشت چیز های بدتری مثل

دیر اومدن

دیر رسیدن

لان شیچن اما صبورانه مرهم زخم هاش شده بود و برادر کوچکش رو به دندون گرفته بود تا بیشتر از این از دستش نده

روزهایی رو بیاد میاورد که وانگجی با دست های کوچیکش ردای برادرش رو میگرفت و بی حرف بهش خیره میشد تا تنهاش نزاره

و این روزها به جز جسم بیمارش دردهای برادرش خیلی نبود

وی یینگ بود و فراموش نکردنش

و درد داشت  وقتی تنها برادرش با دردهای جانسوزش کلنجار میرفت

آیوان بعد از تحمل تب سختی که وجود کوچیکش رو فرا گرفته بود همه خاطراتش رو از یاد برده بود و به خواست وانگجی هویتش جزئی از قبیله گوسو شده بود

لان یوآن یا لان سیژوی به معنای انتظار کشیدن و فکر کردن به کسی که نمیتونی پیداش کنی و آرزو داری یه روزی برگرده

لان چیرن امید داشت برادرزاده اش لان وانگجی رفته رفته نام و یاد ییلینگ لائوزو رو به دست فراموشی بسپاره

و قلب لان شیچن با انتخاب این اسم برای کودک تیر کشیده بود انتخاب این اسم به معنای انتظار وانگجی و آرزوش برای برگشت وی یینگ بود

محو شدن وجود وی یینگ از زندگی وانگجی؟

وی یینگ توی قلب لان ژان نفس میکشید و برای کشتنش وانگجی باید روزی هزار بار میمرد و به لطف ضربه های سهمناک لوح تادیب وانگجی تا دم مرگ رفته بود

سخت تر از دلتنگی درد بی خبری بود وی یینگ کجا بود؟چی به سرش اومده بود؟

وانگجی در بی خبری لحظه ای در جهنم گم میشد و ساعت ها بعد در نبودش ویران میشد

با خودش دعوا میکرد چرا وی یینگ بیگناهش رو باور نکرده بود؟

با خودش قهر میکرد خودش رو گم میکرد و لحظه ای بعد در خیالش وی یینگ رو پیدا میکرد

و به دنبال خودش گم میشد و لحظه ای بعد تر مچ خودش رو در برزخ انتظار اومدن وی یینگ میگرفت

و اینبار ساعت ها خودش با خودش برای خودش گریه میکرد و همچنان بی خبر از وی یینگ بود

I came from love for madness. But you were that you were crazy

من از عشق به جنون رسیدم شکی نیست...
ولی تو بودی که دیوانه ام کردی

......🐇🐾
#Myeoni

☁️The untamed☁️Where stories live. Discover now