ep 3

10.4K 1.3K 322
                                    

جیمین در و بست و مینجی و زمین گذاشت تا بتونه در و قفل کنه مینجی منتظر باباش نشد و به سمت بقیه اتاق ها رفت
مینجی تنها بچه ای بود که جونگ کوک تو ذهنش نقشه کشتنش و نمی کشید و واقعاً دوسش داشت چون مینجی هر کاری هم میکرد جونگ کوک خم به ابرو نمی‌آورد شاید چون بچه تنها رفیقش بود جیمین دنبال مینجی دوید تا بگیرتش و بهش ناهار بده اما مینجی که فکر میکرد باباش داره بازی می‌کنه سریع تر دوید و به طبقه پایین رفت

جیمین با صدای بلندی گفت: مینجیااااا الان وقت بازی نیست بیا می‌خوام بهت غذا بدم

اما مینجی به حرفش أهمیت نمیداد و کار خودش و میکرد
مینجی همون جوری که می دوید متوجه جونگ کوک نشد که داره به سمتش میاد جونگ کوک خم شد و دختر کوچولو رو بغل کرد مینجی تعجب کرد اما لبخند قشنگی به کوکی زد
جونگ کوک موهاشو مرتب کرد و گفت: اول ناهار بعد بازی باشه ؟؟؟
مینجی که همیشه به حرف جونگ کوک خیلی گوش می داد به راحتی قبول کرد

جونگ کوک دختر و دست پدرش داد جیمین گفت: مگه اینکه عمو کوکی بتونه تو رو بگیره

مینجی خندید و گردن جیمین و چسبید

چند دقیقه گذشت و جونگ کوک بیرون آشپزخونه نزدیک راه پله ها وایساده بود تا با جیمین حرف بزنه

جیمین از آشپزخونه بیرون اومد و رو به جونگ کوک که یه تیشرت آستین کوتاه لیمویی تنش بود و یه شلوار خونگی گفت: خوب؟؟

جونگ کوک اخم کرد و با صدای آرومی گفت: شوگا تو درگیری دیروز زخمی شده آخرین خبری که ازش دارم اینه که نزدیک یه جنگل ولش کردن بچه ها از دیروز تا حالا دارن دنبالش میگردن ولی

_ ب...بسه

دستای جیمین از استرس می لرزید سرش گیج می رفت
شوگا زخمی شده بود؟؟؟
تو جنگل ولش کرده بودن؟؟؟؟
چرا ... چرا پیداش نکرده بودن؟؟؟؟
جونگ کوک شونش و تکون داد و با نگرانی گفت: جیمینا حالت خوبه؟؟
جیمین سرش و بالا آورد و به جونگ کوک نگاه کرد
اشکاش عین یه رود رو صورتش می ریختن

جونگ کوک شونش و فشار داد و گفت: پیداش می کنن باشه؟
جیمین نتونست حرف بزنه فقط سرش و تکون میداد ولی حرفی نزد
جونگ کوک که میدونست امکان داره دهنش قفل شده باشه ( این اتفاق تو استرس و ترس خیلی زیاد میوفته و فرد نمیتونه حرف بزنه و حتما باید دهن اون فرد و باز کنی چون متوجه نیست و ممکنه از فشاری که به دندون هاش و فکش میاره به خودش آسیب بزنه ) جونگ کوک فک جیمین و گرفت و دستش و بین دندون هاش گذاشت چند بار محکم به صورتش زد تا حالش و جا بیاره
خیلی سعی کرد داد و بیداد نکنه تا مینجی چیزی نفهمه چون اون موقع خیلی بد میشد

وقتی فشار دندون های جیمین رو دستش کمتر شد نفس راحتی کشید حالا که قفل دهنش باز شده بود با ضجه بلندی زیر گریه زد جونگ کوک محکم بغلش کرد و گفت: هیششش آروم باش چیزی نشده که ..... هیش آروم باش

kookv baby doll [ Completed ]Where stories live. Discover now