part 19

5.9K 847 115
                                    

جیمین با سر و صدای آرومی که تو اتاق بود هوشیار شد

دور و برش و نگاه کرد و دید یونگی مینجی و تو بغل گرفته و سعی داره بخوابونتش

با دیدن جیمین مینجی و دستش داد و گفت: آروم نمیشه

جیمین دختر کوچولو رو گرفت و گفت: چند دقیقس داره گریه میکنه؟

یونگی نگاهی به ساعت که تو تاریکی اتاق به خوبی دیده نمیشد کرد و گفت: یه ربع

جیمین دمای بدن دختر و چک کرد و شکمش و دست زد

نفس عمیقی کشید و گفت: مینجیا

پرنسسم

مینجی با چشمای پرش نگاهش کرد و گفت: تد داله

جیمین اخم کرد و گفت: کجات

مینجی رو شکمش زد و گفت: تد دالههههههه

دوباره گریش شروع شد

جیمین خنده آرومی کرد و بچه رو بلند کرد

وقتی به آشپزخونه رفت تا دارو های دخترش و پیدا کنه یونگی با نگرانی پشت سرش می رفت

یونگی با استرس گفت: چش شده جیمینا آماده شم بریم دکتر ؟؟؟

جیمین بعد از اینکه یه قرص و تو آب حل کرد گفت: چیزیش نیست نگران نباش

قبلا هم اینجوری شده بود بردمش دکتر گفت معدش یکم مشکل داره دارو داده براش

وقتی که جیمین داشت با دقت دارو رو به دختر میداد یونگی تو فکر بود

جیمین با تعجب گفت: چیه

یونگی با صدای آرومی گفت: چرا من نمیدونستم که مریضه

جیمین لبخند شیرینی زد و گفت: اون زمانی بود که تو توی ماموریت بودی

یه روز حالش بد بود بردمش دکتر یه سری دارو داد بعدش هم دیگه حالش بد نشد تا امروز

اما من دارو هاش و همیشه داشتم

یونگی نگاهی به چشمای براق مینجی کرد و گفت: بابایی حتی از مریضیت خبر هم نداشت

متاسفم دختر کوچولو

مینجی که دردش آروم شده بود خنده آرومی کرد و جیمین گفت: شیطنت‌ بشه بیا بریم بخوابیم

یونگی موهاش و با دست شونه کرد و گفت: تو برو منم میام

چند دقیقه از رفتن جیمین و مینجی گذشته بود و هنوز تو فکر بود

یه مقدار. پول پس‌انداز داشت با باهاش یه کاری جور میکرد اما قبل از اون باید با جونگ کوک حرف میزد

جیمین از پشت بغلش کرد و گفت: چی شده یونگیا

یونگی دست همسرش و بوسید و گفت: خوبم

جیمین رو پاش نشست و گفت: خوب نیستی

یونگی خنده آرومی کرد و گفت: نمیشه چشمات یه بار رسوام نکنه؟

kookv baby doll [ Completed ]Where stories live. Discover now