part 8

8.4K 1.1K 125
                                    



جونگ کوک تو لامبورگینی جدیدش نشسته بود کراواتش و یکم شل کرد و با صدای آرومی گفت: یه حسی بهم میگه این پلیس ها آخرش به ما خیانت میکنن
تاپ که کنارش نشسته بود نگاهی بهش کرد و گفت: رییس یادم رفت بهتون بگم که گروه بلک کتز از وجود شاهد حادثه سال دو هزار خبر دار شدن و دارن میان به عمارت تا راجب خرید اون پسر حرف بزنن
جونگ کوک خنده حرصی کرد و گفت: همش زیر سر هیوناس
تاپ گوشیش و به کوک نشون داد و گفت: تهیانگ هم هست

جونگ کوک گوشی تاپ و گرفت و به عکس هایی که تو چند روز اخیر از ملاقات های هیونا و تهیانگ گرفته شده بود نگاه کرد
تاپ ادامه داد: من یکم تحقیق کردم فهمیدم مقدار زیادی دلار به حساب سوییس هیونا ریخته شده که معلوم نیست از کجا و چجوری

جونگ کوک گوشی و برداشت و گفت: امنیت ساختمون و ببر بالا می‌خوام با اون آشغال حرف بزنم

تاپ چشمی گفت و دیگه بحثی بینشون رد و بدل نشد

کمی از شهر فاصله گرفتن و بالاخره به عمارت رسیدن

چند تا ماشین مشکی رنگ جلوی خونه پارک بود
جونگ کوک و تاپ از ماشین پیاده شدن
نفرتی که جونگ کوک از رییس بلک کتز داشت چیز انگار ناپذیری بود
جونگ کوک ......
برده اون مرد بود
برده ای که توهین و تحقیر و شکنجه رو به مدت سال ها تحمل کرد فقط برای یه خرید ....

پدر جونگ کوک ، کوک و فروخت و باهاش از ورشکستگی نجات پیدا کرد اما چند سال بعد جونگ کوک برگشت
پدر و مادرش و کشت و همه چی و به دست گرفت
حالا دوباره اون پیرمرد برگشته بود تا جونگ کوک و از کوره به در کنه

جونگ کوک وارد عمارت شد
از پشت میتونست هیبت اون پیرمرد و ببینه
شوگا و جیوو روبروی مرد نشسته بودن با دیدن جونگ کوک چشماشون برقی زد ترسیده بودن
همه از رییس بلک کتز می‌ترسیدن
به جز جونگ گوک

جونگ کوک همه چی اون پیرمرد و میدونست به جدی که دیگه براش مسخره شده بود

رو به تاپ کرد و به طبقه بالا اشاره کرد
تاپ فورا از پله ها بالا رفت تا مراقب ته باشه
جونگ کوک کنار شوگا و جیوو نشست

نگاه پیرمرد هنوز هم مرموزانه و کثیف بود جونگ کوک پوزخندی زد و گفت: خوب؟؟؟؟

مرد نیشخند زشتی زد و گفت: خودت می‌دونی برای چی اومدم

جونگ کوک ساعتش و مرتب کرد و گفت: آره ولی به دستش نمیاری

پیرمرد با چهره ای که کم کم داشت عصبانی میشد گفت: قبل از اینکه به زور بگیرمش خودت اون پسر و بهم بده

جونگ کوک آرنجش و رو زانو هاش گذاشت و گفت: مشتاقم تلاشت و ببینم پیرمرد ولی فعلا براش خستم

پیرمرد خنده حرصی کرد و گفت: قبل از اینکه اینجا رو با خاک یکسان نکردم اون پسر و بهم بده

kookv baby doll [ Completed ]Where stories live. Discover now