هیونا رو تخت قرمز رنگش خوابیده بود نیمه شب بود و تازه خوابش برده بود اما از اونجایی که خوابش سبک بود رود بیدار میشد
صدای قدم هایی رو شنید هنوز چشماش بسته بود اما دستش و به سمت تفنگی که زیر بالشتش بود برد اما ناگهان صدای اشنایی شنید : کار احمقانه ای که نکن
هیونا با ترس چشمش و باز کرد و با قیافه عصبانی جونگ کوک رو به رو شد
جونگ کوک که مثل همه ماموریت هاش سر تا پا سیاه پوشیده بود روی تخت نشست و با پوزخند گفت: همکاریت با تهیانگ به قضیه عشقیتون مربوط میشه یا چیز دیگه ای
هیونا رو تخت نشست و گفت: ما خیلی وقته از هم جدا شدیم
جونگ کوک ساعتش و نگاه کرد و گفت: پس شاید بتونی مقدار پولی که به حساب سوییست ریخته شده رو برام توضیح بدی
هیونا با عصبانیت گفت: من برده تو نیستم جونگ کوک که همهیز و برات توضیح بدم
کوک تو یه ثانیه اسلحش و رو پیشونی هیونا گذاشت و گفت: جواب من و بده قبل از اینکه از این زندگی لجن زار خلاصت کنم
هیونا با ترس به جونگ کوک نگاه کرد و گفت: تهیانگ .... اون برام ریخت
جون کوک با لبخند گفت: به چه قیمتی ها؟؟هیونا به اسلحه نگاه کرد و گفت: خریدن پلیس ها
جونگ کوک تفنگ و پایین آورد و رو زانوی زن گذاشت تو چشماش نگاه کرد و گفت: مرگ برات مجازات راحتیه ..... در عوض تا صبح میتونی برای کمک جون بکنی
ماشه رو کشید و خون روی تخت پخش شد
هیونا جیغ بلندی کشید و از درد به خودش پیچیدجونگ کوک از روی تخت بلند شد و گفت: نباید با من درمیوفتادی
از اتاق خارج شد و در و قفل کرد
هیونا جیغ میکشد و کمک میخواست اما جونگ کوک بدون اینکه اهمیت بده از پله ها پایین رفت و به جیوو که داشت تو هال سیگار میکشد نگاه کرد و گفت: نوبت تهیانگهجیوو سیگار و زیر پاش له کرد و گفت: بریم
_____________________________________
تهیانگ مشتش و محکم تر کرد و به تصویر روبروش خیره شد
تو اتاق خودش محصور شده بودهیونا داشت تو خون خودش غلت میخورد و کاری از دستش برنمیومد
جونگ کوک اسلحه رو بیشتر به سرش فشار داد و گفت: تصمیمت و بگیر اسلحه ها یا هیوناتهیانگ مشتش و به میز روبروش کوبید و گفت: لعنت بهت جونگ کوک چرا این کار و باهام میکنی ها؟
کوک دستش و دور گردن برادرش حلقه کرد و اون و به مرز خفگی رسوند بعد گفت: شاید چون من آدم بدیم تهیانگ ...... حالا قبل از اینکه عشقت و بکشم اسلحه ها رو پس بده دارم با زبون خوش ازت میخوام وگرنه خودت و میکشم و اسلحه ها رو میبرم
YOU ARE READING
kookv baby doll [ Completed ]
Fanfictionعروسک🍸 زوج اصلی : کوکوی ...... یونمین ژانر: عاشقانه درام امپرگ یه داستان کلیشهای یه مافیای بی رحم و هوسباز که به کسی نمیبازه یه پسر خوشگل و گستاخ که طعمه نگاه های هوس انگیز میشه ولی قرار نیست آروم و مطیع باشه اما........ یه راز بزرگ داره این را...