part 11

7.3K 1K 97
                                    



هیونا رو تخت قرمز رنگش خوابیده بود نیمه شب بود و تازه خوابش برده بود اما از اونجایی که خوابش سبک بود رود بیدار می‌شد

صدای قدم هایی رو شنید هنوز چشماش بسته بود اما دستش و به سمت تفنگی که زیر بالشتش بود برد اما ناگهان صدای اشنایی شنید : کار احمقانه ای که نکن

هیونا با ترس چشمش و باز کرد و با قیافه عصبانی جونگ کوک رو به رو شد

جونگ کوک که مثل همه ماموریت هاش سر تا پا سیاه پوشیده بود روی تخت نشست و با پوزخند گفت: همکاریت با تهیانگ به قضیه عشقیتون مربوط میشه یا چیز دیگه ای

هیونا رو تخت نشست و گفت: ما خیلی وقته از هم جدا شدیم

جونگ کوک ساعتش و نگاه کرد و گفت: پس شاید بتونی مقدار پولی که به حساب سوییست ریخته شده رو برام توضیح بدی

هیونا با عصبانیت گفت: من برده تو نیستم جونگ کوک که همهیز و برات توضیح بدم

کوک تو یه ثانیه اسلحش و رو پیشونی هیونا گذاشت و گفت: جواب من و بده قبل از اینکه از این زندگی لجن زار خلاصت کنم

هیونا با ترس به جونگ کوک نگاه کرد و گفت: تهیانگ .... اون برام ریخت
جون کوک با لبخند گفت: به چه قیمتی ها؟؟

هیونا به اسلحه نگاه کرد و گفت: خریدن پلیس ها

جونگ کوک تفنگ و پایین آورد و رو زانوی زن گذاشت تو چشماش نگاه کرد و گفت: مرگ برات مجازات راحتیه ..... در عوض تا صبح میتونی برای کمک جون بکنی

ماشه رو کشید و خون روی تخت پخش شد
هیونا جیغ بلندی کشید و از درد به خودش پیچید

جونگ کوک از روی تخت بلند شد و گفت: نباید با من درمیوفتادی

از اتاق خارج شد و در و قفل کرد
هیونا جیغ میکشد و کمک میخواست اما جونگ کوک بدون اینکه اهمیت بده از پله ها پایین رفت و به جیوو که داشت تو هال سیگار میکشد نگاه کرد و گفت: نوبت تهیانگه

جیوو سیگار و زیر پاش له کرد و گفت: بریم



_____________________________________



تهیانگ مشتش و محکم تر کرد و به تصویر روبروش خیره شد
تو اتاق خودش محصور شده بود

هیونا داشت تو خون خودش غلت میخورد و کاری از دستش برنمیومد
جونگ کوک اسلحه رو بیشتر به سرش فشار داد و گفت: تصمیمت و بگیر اسلحه ها یا هیونا

تهیانگ مشتش و به میز روبروش کوبید و گفت: لعنت بهت جونگ کوک چرا این کار و باهام می‌کنی ها؟

کوک دستش و دور گردن برادرش حلقه کرد و اون و به مرز خفگی رسوند بعد گفت: شاید چون من آدم بدیم تهیانگ ...... حالا قبل از اینکه عشقت و بکشم اسلحه ها رو پس بده دارم با زبون خوش ازت می‌خوام وگرنه خودت و میکشم و اسلحه ها رو میبرم

kookv baby doll [ Completed ]Where stories live. Discover now