41. لکه رنگ

3.6K 732 183
                                    

"همونطور که یهو خوابت میبره ، منم به همون سادگی عاشقش شدم. اولش آروم آروم و بعدش ناگهانی ..."

🎥 The Fault in Our Stars

*******

"مطمئنی میخوای الان بری خونه؟"

کیف روی شونه‌ش رو کنار گذاشت و به جیمین نگاه کرد. هرچند بی‌رحمانه بود اما نگرانی موج زده تو چشم‌ هاش قلبش رو پر از حسی دلچسب میکرد. سر تکون داد "خیلی وقته رستوران نرفتم- دیر یا زود ممکنه اخراجم کنن. باید به خونه و آقای اندرسون هم یه سر بزنم. نمیتونم همیشه اینجا بمونم"

کیف پارچه‌ای رو روی شونه‌ش انداخت و بومی که حتی یه درصد هم نتونسته بود طرحش رو جلو ببره تو دست گرفت. روبروی خانم کیم ایستاد و مودبانه خم شد "بابت این مدت خیلی ممنون" با لبخندی کوچیک به جیمین نگاه کرد "نمیدونم اگه شما نبودین چه بلایی سرم میومد"

خانم کیم پشت موهای جونگکوک دست کشید و مهربون گفت:"شامتون رو تو سبد گذاشتم. خوب غذا بخورین" بعد اشاره‌ای گذرا به تهیونگ که مقابل جیمین ایستاده بود با لحنی تاکیدی ادامه داد:"خیلی خیلی مراقب خودتون باش"

جیمین شال ضخیم رو دور گردن تهیونگ پیچید و سبد رو با احتیاط دستش داد.

"خیلی مواظب باشین. سعی کنین قبل تاریک شدن هوا حتما خونه‌ی جونگکوک باشین. اگه خونه گرم نبود لباس زیاد تنتون کنین"
خانم کیم هنوز مردد و مضطرب بنظر میومد. سال‌ها میشد که تهیونگ رو تنها جایی نفرستاده بود. جیمین دستش رو دور کمر مادرش حلقه کرد و روی موهاش رو بوسه زد "جونگکوک مراقب تهیونگ هست مامان. مطمئن باش جای نگرانی نیست"

جونگکوک دست رو هوا مونده‌ی تهیونگ رو محکم گرفت و به نشونه‌ی تایید سرشو بالا پایین کرد. خانم کیم تا زمانیکه‌ همراه جیمین تا در خروجی حیاط بدرقه‌شون کردن مدام به جونگکوک گوشزد میکرد که تا قبل تاریک شدن هوا حتما برگردن خونه. درواقع نگرانیش به جا بود؛ کوچه پس کوچه‌های لندن بعد از غروب آفتاب چندان امن نبودن.

"اینکه میگن مادرا یه حس شیشم قوی نسبت به بچه‌هاشون دارن دروغ نیست-" لحن سرگرم و بشاش تهیونگ به خنده انداختش.

"من که قرار نیست بلایی سرت بیارم" روی ناخون تهیونگ رو چندبار لمس و بلافاصله اضافه کرد "البته- قول نمیدم"

"هی!"

خنده‌ی شرم‌زده‌ش بین قهقهه‌های جونگکوک گم شد. دستی به شال گردنش کشید.

"خونم بدجوری بهم ریخته و نامرتبه" کوتاه خندید و بعد مکثی زمزمه‌وار گفت:"و احتمالا حسابی سرد"

لب‌های تهیونگ با یادآوری روزی که جیمین لبا‌س‌های نقاش شلخته رو از وسط اتاقشون جمع میکرد و راجب بی‌نظمیش غر میزد، کش اومدن. پسر کنارش واقعا بی‌نظم بود.

Hidden Beauty || Kookv_Vkook_SopeМесто, где живут истории. Откройте их для себя