"اِما! آرومتر! حواستو جمع کُ- خدای من! جیمین بگیرش!!!"
لحن هشداردهندهی باربارا، نگاه جیمین رو سمت دختر بچهی کوچیکی که دوان دوان و بیملاحظه توی ساحل میدوید و به آب نزدیک میشد کشوند.
با چندقدم بلند خودش رو به دختربچه رسوند. تو یه حرکت سریع پهلوهاش رو گرفت و بلندش کرد. جیغ هیجانزدهی دختربچه با خندههای جیمین قاطی شد و باربارا بالاخره یه نفس راحت کشید. جیمین پهلوهای دختربچه رو قلقلک داد و با غضبی تصنعی پرسید:"همینطوری کجا میرفتی کوچولوی بیحواس!؟"لبهای درشت اِما آویزون شدن و مظلوم به دریا اشاره کرد:"بابا- میشه برم تو آب؟"
جیمین که سعی در کنترل خندههاش داشت رد کرد. اما دخترکوچولوش کاملا به نقطه ضعفهای پدرش مشرف بود؛ پس دستهاشو به نرمی دور گردن جیمین حلقه کرد و درحالیکه تمام تلاشش رو میکرد اشک تو چشمهای سبز و درشتش حلقه بزنه سرشو با مظلومیت کج کرد. بینیشو به گونهی جیمین مالید و گرفته خواهش کرد:"بابایی- لطفا." لپش رو به گونهی جیمین چسبوند و چشمهاشو با ناراحتی بست "بذار برم تو آب!"قبل ازینکه جیمین چیزی بگه صدای باربارا توجهشون رو جلب کرد. "بقیه هم اومدن!"
اِما از پوستهی مظلومش بیرون اومد، چشمهای درشتش سمت سه جوونی که سمتشون میومدن کشیده شد و مشتهای کوچیکشو با هیجان تو هوا تکون داد
"عمو کوکی! عمو کوکی!!"ابروهای جونگکوک به محض تشخیص اِما بالا پریدن، دست تهیونگ رو رها کرد و سمت جسم کوچولویی که بالا پایین میپرید و دامن قرمز بلندش توی هوا تاب میخورد دوید. دو دستش رو باز کرد و اِما رو تو آغوشش بلند کرد، دور خودش چرخید و فریادهای هیجانزدهی دختربچه رو شدت بخشید.
"حاضرم قسم بخورم سن عقلی اِما از این جوجه نقاشی که با دومتر قد و هیکل اینطوری میدوه بیشتره."
غرغر یونگی تهیونگ رو به خنده انداخت.
کارآگاه مو کلاغی بخاطر تاخیر هوسوک حسابی گرفته و بیحوصله بود و از چهرهی خسته و هرقدمی که با خمیازه برمیداشت مشخص بود که دنبال یه راه فراره تا اون جمع رو ترک کنه. قدم بعدی همزمان شد با جیمینی که با لبخند پهن و دندونی خودش رو تو آغوش تهیونگ پرت کرد.باربارا رو به تهیونگ پرسید:"چرا هوسوک نیومد؟"
یونگی تو جواب دادن پیشقدم شد و غرغر کرد:"باید کارای هتل رو انجام میداد، مجبور شد بیشتر بم-"باربارا که تازه متوجه یونگی شده بود فرصت کامل شدن حرفاش رو نداد. با دلتنگی دستهاشو دور گردنش حلقه کرد. اون آغوش صورت یونگی رو حتی بیحستر کرد.
"دلم واست تنگ شده بود پیرمرد."یونگی بالاخره به خنده افتاد و در جواب دستشو آروم رو کمر باربارا بالا پایین کرد. "ولی ترجیح میدادم بجای تو جولیا رو ببینم."
"عمو تهیونگ!" ظاهرا اِما که بین بازوهای عمو جونگکوکِ موردعلاقش حسابی جا خوش کرده بود تازه داشت متوجه حضور بقیه میشد. تهیونگ با لبخندی دندون نما از جیمین جدا شد و نزدیک به جونگکوک ایستاد، دستش رو به قصد نوازش لپهای تپل اِما جلو برد اما دخترک دست جنبوند و جفت دستهای چاقش رو به صورت تهیونگ رسوند! دوطرف صورتش رو گرفت و محکم بهم فشرد که باعث شد چشمهای تهیونگ بسته شن و صورت له شدش بین دستهای چاق دختربچه پر از خنده شه.
جونگکوک که به زحمت سعی داشت بین ابروهاش به اخم بندازه و لبخند پهنشو جمع کنه پرسید:"با کیک گردوییهای تهیونگ خوش میگذره؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/198707577-288-k10774.jpg)
BINABASA MO ANG
Hidden Beauty || Kookv_Vkook_Sope
Action|کامل شده| گذشته، درد، زیبایی- ______________________________________________ 🎨کاپل: کوکوی/ویکوک، سُپ 🎨ژانر: درام، رومنس، برومنس، کلاسیک شروع: 11 سپتامبر 2020 پایان: 14 ژوئن 2021