12. صدف و دریا

5.2K 1.1K 261
                                    

"اگه آرامش یه شخص بود قطعا اون تو میشدی"

_Black Candy

*****

هوا سردتر شده بود و هیچکس نزدیکی رودخونه دیده نمیشد. فقط دو پسر آسیایی رو تک نمیکت گوشه ی پل نشسته بودن و سخت مشغول کلوچه خوردن بودن. کلوچه های خانم کیم واقعا خوشمزه بودن. لای همشون عسل یا مربا بود و ترکیبش با طعم خود کلوچه فوق العاده بود. تهیونگ از کلوچه هایی که لاشون عسل گذاشته بود امتحان نمیکرد و فقط با اشتها اونایی که لاشون مربای توت فرنگی بود رو میخورد و با دهن پر از دستپخت مادرش تعریف میکرد. جونگکوک برای لحظه ای به کلوچه ی گاز زده ی تو دست خودش نگاه کرد و با شیطنت لبخند زد. به تهیونگ گفت دهنش رو باز کنه تا کلوچه ی بعدی رو از دست خود جونگکوک بخوره و تهیونگ هم تاجایی که میتونست دهنش رو باز کرد. اما وقتی کلوچه تو دهنش گذاشته شد و طعم عسلو روی زبونش حس کرد صورتش کاملا جمع شد و بیتعارف همه ی کلوچه رو تف کرد! بعد هم با عجله کلوچه ی توت فرنگی ای که از قبل تو دست خودش مونده بود رو تو یه حرکت داخل دهنش گذاشت و تندتند مشغول جویدن شد تا طعم عسل سریع از بین بره.
میون قهقهه های جونگکوک دست به سینه به نیمکت تکیه زد و با دهن پر غرغر کرد. قیافه و صورت توهم بانمکش ابدا ذره ای حس عذاب وجدان به جونگکوک نمیداد ، دیدن اون واکنش بامزه ارزشش رو داشت!
تو سکوت همه ی کلوچه ها تموم شدن و فقط دوتا باقی موند. جونگکوک بیحال به نیمکت تکیه زد و روی شکم خودش دست کشید. خیره به ظرف تو دستهاش بزرگترین لبخند ممکن رو لبهاش نشست.

"میخوام یچیزی بهت نشون بدم"

جونگکوک کلوچه ی باقیمونده رو قورت داد و با دهن پر پرسید:"چی؟"

تهیونگ دستهاشو چندبار دستهاشو بهم مالید تا ذرات کلوچه پاک شن. کمی به سمتش خم شد. دستش رو توی جیب کت خودش برد و بعد چندلحظه گشتن بزرگترین صدف رو بیرون آورد.
دست دیگش رو بالا برد درحالیکه چشمهاش میخ جایی پشت سر جونگکوک بودن گفت:"گوشهات!دستمو بذار رو یکی از گوشهات!"

جونگکوک نگاه متعجبش رو به دست تهیونگ داد.
ظرف کلوچه رو کنار گذاشت. بعد مکث کوتاهی دستش رو گرفت و روی گوش خودش گذاشت. "اینه"

تهیونگ سری تکون داد و انگشت شستش رو چندبار روی گوشش کشید. متعجب گفت:"پسر یخ زدی که!"

جونگکوک معذب از لمس شدن لاله ی گوشش خندید و نامحسوس روی نیمکت جابجا شد که خیلی یدفعه ای سرمای چیزی روی گوشش قرار گرفت. تهیونگ دست دیگش رو هم پوشش گوش چپ جونگکوک قرار داد و گفت:"چشمهاتو ببند و به هیچی توجه نکن. فقط روی صدفی که رو گوشت گذاشتم تمرکز کن"

جونگکوک گیج از حرفهاش "باشه" ای گفت و چشمهاشو بست. نسیم سردی که وزید پوست گردنش رو قلقلک داد. تو سکوتی که فقط حرکت موج های ریز رودخونه میشکستش صدای محو و عجیبی از داخل صدف توجهش رو جلب کرد. ناخود‌آگاه کمی سرش رو به دست تهیونگ نزدیکتر کرد و روی صدا متمرکز شد.
تهیونگ راضی از تکون خوردن های ریزش با صدایی آروم و زمزمه مانند گفت:"صدای موج های دریا رو میشنوی؟"

Hidden Beauty || Kookv_Vkook_SopeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora